سلام!
امروز با پری رفته بودم برای فیلمبرداری. از هفته پیش خیلی بهتر بودم.. آرام تر و راحتتر. دیگه استرس ندادم به خودم که مسئول هستم برای این فیلم و باید خوب شود. به خودم گفتم که من فقط فیلمبرداری اش را خواهم کرد. همین. در راه برگشت پری از یکی از دوستانش حرف زد که خیلی تعریف اش از زیبایی رو بر اساس مطبوعات گذاشته و خودش را زشت می داند. بحث کردیم راجع به زیبایی و چاقی و این که به نظرم زیبایی رو نگاه مان تئین می کند. و... پری می گفت بانوش تو یه مدت لاغر کرده بودی، طوری که من خیلی توجه ام جلب شد که عجبا، اینم بهتر شده چه قدر. ولی الآن انگار دوباره ول کردی خودتو.. خوب.. ظاهر و نظر آدم ها در موردش مثل نماز خواندم است. قدیم ها که نماز می خواندم راجع به اش صحبت می شد. بـَه بـَه و چـَه چـَه.. طوری که یه مدت که در ده سالگی جو گرفته بودتم، به خاطر همان به به ها نماز می خواندم. بعد زده شدم. طوری که شاید حتی الآن یکی از دلایلم که نماز نمی خوانم یا شاید یکی از ریشه هایی که موجب حالت کنونی شده، همین حرف مردم بوده. لاغری هم همینه. معمولا وقتی آدم ها توجه شان به این موضوع را به من اعلام کنند، اعصابم خرد می شود. و تحت فشار قرار می گیرم. طوری که حس می کنم الآن به ان افراد تعهد پیدا می کنم. و این فشارِ مسخره موجب میشه از آن سوی پشت بام پرت شوم.
از تعهد بدم میاد... و وقتی حس کنم آدم ها انتظاری از من دارند نیز اذیت می شوم.
دوست دارم مستقل و رها باشم.
این که من روز به روز چاغ تر می شوم، نکته ای نیست که نیاز به بحث داشته باشه، بدیهی است. و این موضوع هم در واقعیتم و هم ظمیر ناخود آگاهم اذیتم می کند. اما طوری هم اهمیت نداره برام که تمام زندگی ام رو برای لاغری زیر و رو کنم و تمام برنامه ام وقف داده بشه به کاهش وزن. چیزی که بشه را انجام می دهم و هر چی شد، شد.
در ادامه هم که... درس و دانشگاه و زندگی ام پیش میره. بالا پاین داره، اما خوشاینده که راکد نیست.
بدرود.