روزگار شیرین

روزگار شیرین

زندگی من؛ زندگی زنی دور از وطنش ! (قبلا نوشته بودم نوجوانی دور از وطنش، بعد تازه جوانی، اما حالا زن جوانی شدم.)
وبلاگ من نقش دفترچه خاطراتی را دارد، که مطالبش را برای کسانی که علاقه به خواندنش دارند، باز و قابل دسترسی گذاشته ام.
بانوش.

۱ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

سلام!

هقته گذشته دقیقا این موقع نمایشگاهم داشت آغاز می شد. اولین نمایشگاه خودِ خودم. با عکس ها و افکار ام. «چارچوب - یک پروژه ی هویت». و استرس داشتم. اما کم کم حس خیلی خوبی پیدا کردم. و خوش حالم که به یکی از اهدافم نزدیک شدم. نُه ماهِ پیش مدتی عکاسی نمی کردم چون نمی خواستم الکی عکس بگیرم فقط ثبت کنم و نشان دهم. می خواستم عکس هایم حس داشته باشند و بتوانند تاثیر بر آدم ها بگذارند. و با نمایشگاهم به این هدف توانستم برسم، وقتی خانمی که سخنان افتتاحیه ام را می گفت، بغض کرد.

خلاصه، رسمان هفته آینده آخرین هفته ی ترم چهارم ام هست. اما کار هایم هنوز ادامه خواهند داشت تا اوایل مرداد. و اوایل شهریور با مقداری وسیله و یک ریزه پس اندازم میام نصف سال ایران زندگی کنم.
خدا می دانه چی ها تجربه خواهم کرد. اما خوش حالم. با وجود این که شدید دلم برای دوستانم تنگ خواهد شد. ولی: شش ماه چه است در مقایسه یک عمر ام؟ زود تر از درکم خواهد گذشت.

و یارِ نداشته... شاید نبینیم همو، ولی قشنگ می شه اگه باهم در آن مدت وقت بگذرانیم. و ذوق دیدنشو دارم. خیلی خیلی خیلی!
چون شدید دلم تنگ شده براش. 
و یکی از سخت ترین چیز ها برای من نگفتن احساساته. وانمود کردنِ وابسته نبودن، اهمیت نداشتن، حس نداشتن. چون «کول» باید بود.

«اینکه چیزی نمی گم دلیل نمیشه برای منم سخت نباشه.»

بدرود!

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۵ ، ۱۴:۰۳
بانوش