روزگار شیرین

روزگار شیرین

زندگی من؛ زندگی زنی دور از وطنش ! (قبلا نوشته بودم نوجوانی دور از وطنش، بعد تازه جوانی، اما حالا زن جوانی شدم.)
وبلاگ من نقش دفترچه خاطراتی را دارد، که مطالبش را برای کسانی که علاقه به خواندنش دارند، باز و قابل دسترسی گذاشته ام.
بانوش.

۲ مطلب در شهریور ۱۴۰۱ ثبت شده است

سلام!

الآن استانبولم. دیروز جایی که می خواستم عکاسی کنم، بهم اجازه نداد و خیلی غمگین و بی اعصاب بودم. بعد تصادفی بلیط یه کنسرت بهم هدیه داده شد. تنهایی رفتم رقصیدم. حس استقلال و قدرت و نشاط داشتم. و شب با چشمانی درخشان برگشتم اقامتگاهم. امروز دیگه آمادگی نه شنیدن را دارم.

و این که دارم سعی می کنم قلب و ذهنمو دیتاکس کنم از معشوقه ی ماه پیشم. می دونم، سریع مودم تغییر کرد نسبط به مطلب قبلیم. ولی ازم فاصله گرفته چند روزه. نمی فهمم که آیا کلا اینطوری به رابطه مون نگاه می کرد یا دلایلش چی هستند. اخیر یکی از همکارانم گفت که قبلا عکسی نمی گرفت از معشوقه هایش چون می ترسید رابطه اش با ثبت تصویر از بین بره. من فکر نمی کنم به خاطر اعلامِ احساسات تازه ام با عموم این اتفاق افتاد. ولی وقتی با عموم یه چیزی رو در میان میذارم، باید کِنِف شدنِ بعد اش را هم بهشون اعلام کنم. ولی کی اینو تجربه نکرده؟ همه مدام اتفاقاتِ کنف کننده برامون می افتند. و بعدش دوباره اتفاقات خوب که حال بدمونو بشوره ببره پایین. مگه نه؟
یه چیز دیگه ای که این وسط از خودم می پرسم اینه که آیا من آدم ها را اشتباه مطالعه می کنم؟
من مطمئن بودم که رفتار معشوقه ام صادقانه است، این که او جدی به رابطه ما می نگره و من براش اهمیت دارم. دیشب که برای خودم زیر آسمان و نور های آبی و قرمز و سفید میرقصیدم، حس کردم او نیز به من نمی خوره. شایدم می خورد، نمی دونم. شاید چون توجه اش را دوست داشتم، به خودم می گفتم که بهم می خوریم. آیا این که مردی اینستاگرام مرا در دوران آشنایی دنبال نکند، نکته ی منفی ای هست؟ نمی دانم. ولی به خودم قول دادم منتِ مردی را نکشم، چون می دونم خوبم.

به نظرم ما خیلی وقت ها برای درد نکشیدن به خودمون دروغ میگیم.
قرار بود صادق تر باشم. پس به قولم عمل می کنم.
دنبال کسی نمی دَوَم، مردی که بهم بی محلی کنه را از دایره ارتباطاتم خارج می کنم. چون وقت من و تو گرانبهاست. اینو یادمون باشه.

بدرود،

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۰۱ ، ۱۰:۲۴
بانوش

سلام!

امسال مدت بیشتری سفر بودم تا شهر خودم. و راستش این همان زندگی رویایی منه. مونده در آمد کافی کسب کنم که دیگه نور الا نور بشه.
دانمارک که زندگی می کردم، دو ماه اول ساکن بودم در شهرم. ولی با پروژه سومم دوباره سفر کردم و اول دو هفته نبودم و سپس یک ماه. با این که همخانه هایم را مدت کمی بود می شناختم، باهم صمیمی شده بودیم. و از این که یه کم ناراحتی ابراز کردند که من این همه غایب خواهم بود، حس گناه کردم. فکر می کنم که بعضی آدم ها در این شرایط از من دوری می کنند و فاصله میگیرند، انگار زود تر از زمان خروجم از خوابگاه از من خدافظی عاطفی کردند. حالا می ترسم همین حس و شرایط را با همخانه ام احساس کنم.

حدود یک ماهه دارم با یه مرد جدید آشنا میشم. اون قدر تجربه های منفی کسب کردم که خیلی محتاط هستم. انگار یه گوی شیشه ای خیلی خیلی ظریف دستمه. به نظرم این سالم ترین رابطه ایه که تا حالا تجربه می کنم و او سالم ترین مردیست که تا حالا باهاش دارم آشنا میشم. در دو سال گذشته خیلی راجع به ملاک هایم و نیاز هایم و خواسته هایم و خودم فکر کردم. او همه ی مواردی را که من می خواستم را دارد. امیدوارم اعتمادم شکسته نشه. در سال های گذشته چون یاد گرفتم مردد باشم نسبط به اعتمادم به آدم ها. و از این مورد راضی هستم. هر چند پروسه ی آشناییم رو سخت تر می کنه. ولی قشنگه. وقتی سر اولین قرارم رفتم و دیدمش، حس استرس نداشتم. انگار آدم برسه خونه. دفترچه هام توی جعبه های اسباب کشیم هستند و در هفته های گذشته سر خانواده و دوستانم را خورده ام از بس در مورد اش صحبت کردم. و البته هنوز باهاشم اون قدر صمیمی نیستم که هی بهش زنگ بزنم یا قطعی باشه که آیا فردا دوباره همو خواهیم دید یا نه. چون فردا یک عالمه کار دارم برای انجام دادن. و او هم فکر کنم مشغله داره این روز ها. برای همین اینجا می نویسم که به نظرم با مرد خوبی دارم آشنا میشم. وقتی باهاش شروع به صحبت کردن کردم، فکر نمی کردم اینطوری بشم که دلم براش تنگ بشه. فکر نمی کردم حتی دوباره ببینیم همو. هنور اون قدر صمیمی نیستیم که بهم بگیم همو دوست داریم. هنوزم آخه اون قدر نمیشناسیم همو. برای همین هنور بهش نگفتم دوست دارم نوعی که دنیا رو تماشا می کنه. یا می دونی، به نظرم او اهمیت عکاسی و هنر را برای زندگی من درک کرده. تشویقم می کنه بدوم سوی آرزو هایم. من خیلی زیاد عکاسی و هنر را دوست دارم. خیلی خیلی زیاد. سختیه رابطه اینه که من نمی تونم بگم بهم می خوریم یا نه، و چه قدر این مهمه، یا اون حس آرامشی که دارم. فعلا که قشنگه. ببینیم چی میشه. درسی که گرفتم در دو سال گذشته اینه که ما لایق اتفاقات و چیز های خوب هستیم و انتظاراتمان می توانند بالا باشند. من خودم لایق بهترین ها دانستم که توانستم در رابطه ای سالم تر از رابطه ی قبلیم قرار بگیرم. همه می تونیم. برای این به نظرم نیازه که خودمون، زندگی و دنیا را دوست بداریم. اینطوری خیلی چیز ها راحت تر میشند، به نظر من.

دوستای عزیز، ماچ بهتون. من هنوز نوشتن را دوست دارم و می نویسم. مرسی هنوز می خوانید.

بدرود.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۰۱ ، ۰۰:۴۹
بانوش