روزگار شیرین

روزگار شیرین

زندگی من؛ زندگی زنی دور از وطنش ! (قبلا نوشته بودم نوجوانی دور از وطنش، بعد تازه جوانی، اما حالا زن جوانی شدم.)
وبلاگ من نقش دفترچه خاطراتی را دارد، که مطالبش را برای کسانی که علاقه به خواندنش دارند، باز و قابل دسترسی گذاشته ام.
بانوش.

دی ماهِ نود، دختری که تحت هیچ شرطی کودکی اش را رها نمی کرد و در دوران بلوغ و نوجوانی سر می کرد، شروع به نوشتن کردم.
اکنون داستان از این قراره که خودم را زنی جوان می دانم. و کنجکاوانه زندگی و انسان بودن را کشف می کنم.

سفر و شنیدن حرف های آدم ها را خیلی دوست دارم. و گاه به گاه عکاسی می کنم. به نظر من، هنر روح انسان را به تکاپو می اندازد و به خصوص صدا ها می توانند روحمان را قلقلک دهند.
استقلال طلب هستم و یکی از دوستام می گفت فمینیسم چشمانم را کور کرده.
خیلی صدا برام اهمیت داره چون عقیده دارم وقتی صدامان را به کسی نمایان می کنیم، روح مان را رها می کنیم سوی او. 
سعی می کنم جالب باشم و زندگی دیگران را جالب کنم و آدم ها را بخندانم. و تلاش دارم دنیا را بفهمم.
همینا... خیلی خیلی تخیل بازی می کنم هم برای خودم.

وبلاگ قبلی ام: روزگار شیرین