روزگار شیرین

روزگار شیرین

زندگی من؛ زندگی زنی دور از وطنش ! (قبلا نوشته بودم نوجوانی دور از وطنش، بعد تازه جوانی، اما حالا زن جوانی شدم.)
وبلاگ من نقش دفترچه خاطراتی را دارد، که مطالبش را برای کسانی که علاقه به خواندنش دارند، باز و قابل دسترسی گذاشته ام.
بانوش.

ترازوی همکاری

يكشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۸، ۰۱:۰۸ ق.ظ

سلام.

دوست پسرم برام از هند پارچه آورد. پارچه های ابریشم. بهش گفتم «تو ایران وقتی بله برون میگیرن، به عروس پارچه می دهند. الآن ما یه جورایی خودمون واسه خودمون ایرانی نامزدیم.»

راستش وقتی کتاب «عطر سنبل، بوی کاج» را خواندم. خیلی از تجربیات شرح شده در داستان برام آشنا بودند. ولی فکر نمی کردم به مردی غیر ایرانی دل ببندم.
مامانم میگه یک سیب رو وقتی بیاندازیم هوا، هزار بار میچرخه تا برسه دوباره پایین. یعنی نمی دونیم زندگی چه طوری میشه. و همینش جادویی و سحر آمیزه برام. دوست پسرم یه اتفاق جادویی تو زندگیمه. و تا قبل از ایجاد صمیمتِ بینمون، من فکر می کردم این نوع روابط رو تجربه نمی کنم... انگار نمی دیدم تو خودم لایق آرامش و محبت باشم. بعد اومد و یک عالمه چیز بهم یاد داد. خیلی نمی تونه راجع به احساساتش حرف بزنه، ولی با رفتارش بهم نشون میده. و هر صبحی که بیدار میشم و آغوش اش رو احساس می کنم، خدا رو شکر می کنم برای بودنش کنارم.

 

و البته امروز یاد گرفتم که برای نظرم بجنگم. یک هفته قراره برم تو نمایشگاه کشاورزی کار کنم. کار فرما هی حرف های تازه میزد. ولی باید سر قرار اولیه مون می موندیم. و خوش حالم که من تونستم سر حرفم باشم!

بعد از این همه بحث با کارفرما، برگشتم به درون خودم. آهنگ های زیبا شنیدم و از خودم عکس گرفتم. هنوز بعد از این همه سال، به چهره ی خودم عادت نکردم. عکس هایی که گرفتم خیلی جدی هستند. برام این سوال پیش اومد که چه طور آدم ها جلوی دوربینم راحت اند، وقتی خودم جلوی دوربینم راحت نیستم. و نسبط به بازارم و صنعتم خشم دارم! نسبط به ادیتور ها و عکاس ها که وانمود می کنن چاپ شدن مجموعه هاشون به خاطر محبت ادیتور هاست. همه شون تظاهر می کنن خیلی باهم رفیقن و ادیتور ها میگن که ارتباط گرفتن باهاشون خیلی راحت هست و می خواهند با ما عکاس های جوان آشنا بشن. ولی در یک سطح نیستیم. من جلوی ادیتور ها موذب میشم چون اونان که می تونن بهم کار بدن و باعث شن من از کارم در آمد داشته باشم. اگر به هر دلیلی با من حال نکنند، من شاید بیکار و بی پول شوم و در آخر بی خانمان بشم. خیلی قدرت زیادی دستشونه که من از این بابت خشم گینم. نا برابرییِ در ترازوی همکاری.

 

اینترنت منو می ترسونه. همه چیز توش نگه داری میشه و فضای امن و خصوصیمون رو آروم آروم ازمون میگیره. معمولا وقتی خودم رو جست و جو می کنم، خف می کنم. چرا باید بتونم من با جسنجو کردن اسم آدمی، به راحتی اطلاعات در مورد اش کسب کنم؟ خیلی شفاف بودم و الآن دیگه نمی خوام شفاف باشم. لا اقل کمتر.

بدرود

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۸/۱۹
بانوش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی