روزگار شیرین

روزگار شیرین

زندگی من؛ زندگی زنی دور از وطنش ! (قبلا نوشته بودم نوجوانی دور از وطنش، بعد تازه جوانی، اما حالا زن جوانی شدم.)
وبلاگ من نقش دفترچه خاطراتی را دارد، که مطالبش را برای کسانی که علاقه به خواندنش دارند، باز و قابل دسترسی گذاشته ام.
بانوش.

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

سلام.

این نوشته ها و مطالب وبلاگ قبلیم، تو اینترنت وول می زنن. می لولن و هستن و وقتی یادم بره وبلاگ داشته ام یا بمیرم، روشون خاک می خوره مثل یه صندوقچه ی قدیمی.

دیشب ل اینجا بود. وقتی بهم رسیدیم، هر دو اصبانی بودیم. اون اصبانی از شلوغی قطار و روز پر کارش، من غمگین و عصبانی از ظعف کاریم و رفتار ل که وانمود کرد روزمره اش جدی تر و پر کار تره تا روز مره ی من.

امروز که رفت، خواستم نامه ی انگیزه ام را بنویسم برای دانمارک تا درخواست بورسیه کنم. سه خط نوشتم، چند ساعت خوابیدم.

دیشب تو روزنامه گریه کردم. اون موقع واقعا غمگین شده بودم از ادیتِ مجموعه ام.

امروز بابام داشت به زن داداش از مهاجرتشون می گفت از اهواز به تهران. ح صداشو ضبط کرد و برام فرستاد، یه جاش گفته «دیگه زبانشون رو یاد گرفته بودیم، تهران حرف می زدیم.» چه قدر زیاد تو خانوادم مهاجرت هست. آیا مهاجرت کلید پیشرفت هست؟

خیلی وقت ها فکر می کنم ل رو اون قدر ها هم دوست ندارم و خیلی با هم فرق داریم که آینده داشته باشیم، ولی براش دلم تنگ میشه وقتی نیست و خوش حالم از بودن اش.

همخونه هام نیستند و من باید ادامه بدم به نوشتن نامه ام.. 

بدرود.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۷ ، ۱۷:۱۲
بانوش

سلام!

من رفتم فرانسه و توی یکی از جشنواره های قدیمیِ عکاسی خبری شرکت کردم. زمان خیلی خوبی بود که توانستم با دوستام بگذرانم. و انگیزه پیدا کنم برای عکاسی و حرفه ام.

به خاطر اتفاقات زیاد، خلاصه می نویسم :)

دیروز دبیرم تو برنا حالم رو پرسید. بهش گفتم یادتونه به من برنامه نمی دادین به خاطر یه حلقه که از دماغم آویزون بود؟ حالا روزنامه هر جوری که دلم بخواد می توانم کار کنم.
رسانه هامون داغونن! داغون!

اینستاگرامم رو بستم چون حس خوبی بهم نمی داد و یک عالمه زمانم رو می بلعید. باحال بود که دوستام می دیدن کجام و در چه حالم. ولی من موظف نیستم که به ۲۰۰ نفر نشان دهم زندگیم چگونه است! پس دی اکتیو کردم اش.

برای دانشگاه دانمارک درخواست پذیرش فرستادم و قبول شدم. اما وحشتناک گرونه. دو روز وقت دارم که برای بورسیه های جدید اقدام کنم.

ولی اینا همه قسمتی از سُرسُره ایست که دو ماه پیش سوارش شدم!

وقتی خالم اینا پیشمون بودن، من و م. رابطه مون خیلی راکد شده بود. برای هم دیگه چیزی تعریف نمی کردیم و درکی از زندگی هم نداشتیم. نه حال همو می پرسیدیم، نه می دونستیم دیگری کجاست و چه می کنه. به توافق رساند مرا که تصمیم درست بی خیال شدن هست. بیخیال شدیم. رفتم فرانسه و با دوستم خیلی زیاد صحبت کردم و اتفاقی که بین من و ل. افتاد رو تحلیل کردیم. ل تجربه ی اولین بوسه ام بود. که قبل از اسباب کشیم قطع رابطه کردم. دوستم گفت که مشکلات آینده، برای آینده هستند. از لحظه لذت ببر. اینگونه بود که نشستم روی سُرسُره و به نا معلومی سُر می خورم! فردایش به ل از فرانسه زنگ زدم و گفتم یکشنبه اگه وقت داره، می خوام ببینم اش. دیدمش و حرف زدیم و هفته ی پیش ناهار خانه ی مامانم و بابام دعوت بود. رابطه مون رسمی نیست ولی زیاد بهش سر می زنم و وقتی نمی بینیم همو، با هم تلفنی حرف می زنیم. بهش علاقه مندم، ولی نمی دونم چه قدر دوام داره رابطه مون. حالم خوبه باهاش :)

همچنان از موسیقی بسیار لذت می برم و کتاب می خوانم. دیشب هم فیلم «کتاب قانون» و «دلشکسته» را دیدم.

در ضمن، به نظرم قشنگیِ خیلی چیز ها، به خصوصی بودنشونه. هر چند خیلی سخت هست برام حرف هایی را برای خودم نگه دارم. مثلا یه کرم تو چاهمون بود، به همه ی دوستام گفتم.. هم خونه هام ولی از این موضوع خوش حال نبودند. اما سعی دارم که از شخصی بودنِ زندگیم لذت ببرم.
و اینستاگرام، لا اقل برای من و طوری که من ازش استفاده می کردم، موضر هست. هر فکری به ذهنم می رسید، می خواستم به اشتراک بگذارم اش. مثلا هنر باید براش تلاش بشه. نه این که تو گالری مجازی دیده شه. باید رفت موزه و نمایشگاه و پارک و تلاش کرد که با هنر رو به رو شد. راستکی و رو در رو. قدم برداریم، بیاستیم، نیرو جاذبه رو احساس کنیم، بوی محیط رو حس کنیم و دما ی هوا اش رو و صدا ها را بشنویم. برای این نیز، باید از اینستاگرام دور بمانم. که از جهل ام کم شود و بیشتر مطالعه کنم.

با بعضی ها صمیمی تر از قبل شدم، با بعضی ها سرد تر. جریانِ زندگی هم به شوق می آورد ام.

به یاد وبلاگم بودم تو هفته های گذشته. و دوستتون دارم.

بدرود.

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۷ ، ۲۳:۲۴
بانوش