روزگار شیرین

روزگار شیرین

زندگی من؛ زندگی زنی دور از وطنش ! (قبلا نوشته بودم نوجوانی دور از وطنش، بعد تازه جوانی، اما حالا زن جوانی شدم.)
وبلاگ من نقش دفترچه خاطراتی را دارد، که مطالبش را برای کسانی که علاقه به خواندنش دارند، باز و قابل دسترسی گذاشته ام.
بانوش.

«تو نمی دانی که زیبایی‌‌»

شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۹:۱۵ ق.ظ

سلام سلام!

من امروز هم دیر بیدار شدم.. ساعت نه و نیم بیدار بودم ها، ولی ترجیح دادم ادامه دهم به خواب دیدن در مورد فضایی مسافرتی و یه رستوران گران که با آنا رفته بودم و دوستانم را در خوابم می دیدم.
امروز یا الآن که یازده و نیم است، حس خوبی دارم. واقعا میشه بنویسم که خوب خوابیدم. 

و دیشب خیلی بهم خوش گذشت! عجیبه این دوستیم خیلی که از یه آشنایی مجازی تبدیل شد به دوست های واقعی عزیز. بعد فهمیدم هم که چه قدر دلم برای دوست مهاجر مون تنگ شده.. حس صمیمیتی که دیشب داشتم خیلی خوب بود.

امروز روزی بود که باید کار برای یکی از دوستان ارسال می کردم، اول صبحانه بزنم و بروم دنبال مجوز نیرو انتظامی!

این روز هایم چه سریع می گذرند.. من کی ام؟

چه قدر لاک ناخن و پاکیزگی و نظم و مو های تراشیده ی بدن می توانند رو حال زنانه ام تاثیر بگذارن!
امروز استخر می خواستم برم که نرفتم. همین که هفته ای دو بار بوکس می رم، خیلی خوشاینده برام. البته امروز یه تحرکی باید کنم.. حتی فقط پیاده روی!

استخر چون بعد از ظهر هایش خیلی شلوغ است.. البته می رسم هنوز به سانس ۱۲:۳۰، شایدم برم.. ولی نه، حسش نیست.. کلی دارم با موهام الآن حال می کنم بعد برم دوباره حالت شون بهم می خوره و پوستم از کلُر آب خشک میشه.

همه این ها را شاید تو اینستاگرام نوشته بودم، اگه موبایلم را خراب نکرده بودم. :)

برایم سخت است این تصمیم که در کجا چی را بنویسم.

بدرود!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۲/۱۶
بانوش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی