روزگار شیرین

روزگار شیرین

زندگی من؛ زندگی زنی دور از وطنش ! (قبلا نوشته بودم نوجوانی دور از وطنش، بعد تازه جوانی، اما حالا زن جوانی شدم.)
وبلاگ من نقش دفترچه خاطراتی را دارد، که مطالبش را برای کسانی که علاقه به خواندنش دارند، باز و قابل دسترسی گذاشته ام.
بانوش.

آمرزش خوانیِ یک لپتاپ

پنجشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۶، ۱۰:۴۶ ب.ظ

سلام.

بیست و یک ساله شدم.
شُد. شُد. شُد. شـُـــد.

آقا، دیروز عروسی بودم. و خانواده ام فردا شب برمیگردد فرنگ.
روز های خیلی شیرینی داشتیم با هم.
دیشب هم در عروسی وقتی در ذهنم جمله ی «مثل یک رویاست» رو می شنیدم، فِرت و فِرت گریه ام می گرفت.
و برای تولدم لپ تاپ جدید هدیه گرفتم. در اصل من باید عکاس بزرگی شوم تا خانواده ام خوش حال شود. نتیجه زحمات شان را بچشند.

و همچنان وحشت دارم از آینده و این که کسی در آن بمیرد و خودم از مرگ می ترسم. من دوست دارم که نترسم. اما خیلی زیاد می ترسم. می ترسم. می ترسم. سگ بر این ترس های انسانی. و می توان خود را تسکین کرد با هنر و داستان ها و حس ها. آن قدر خود را در آن ها غرق کرد تا دیگر فکر نکرد و نترسید. سَگ بر این ترس های انسانی.

مثل یک رویاست.

لبخند ها، نگاه ها. رنگ ها و صدا هم.
و آن قدر دیشب جیغ زدم که امروز حنجره ام درد می کند و می سوزد و در اصل صدایم را نمی توانم رسا نمایان کنم. تصور کردم اگر لال می بودم، چگونه بود. راستش معمولا وقنی که چنین افکاری دارم، نتیجه گیری می کنم که خیلی بد می بود. مثل دیروز که نمی توانستم هنگام آرایش شدن برای عروسی، چشمانم را باز کنم و مامانم آماده شده بود. گفتم مامانم اگر نابینا شوم، مثل الآن نمی توانم ببینمت. و آن نیز حس بدی بود.
من از مرگ و فاصله پیدا کردن با سلامتی، وحشت دارم.
و دلم می سوزد که پدر و مادرم از خودشان می زنند تا من خوش بخت باشم.
و یاد روزی افتادم که بابا تعریف کرد، دیگر به عینک هنگام رانندگی، نیاز ندارد. برای او روز شیرینی بود اما من هیچ درکی از شادی او نداشتم.
راستش من نمی دانم کوتاهی هایم را چگونه باید جبران کنم. جیغ هایی که سرشان کشیدم و تحقیر هایی که کردمشان. و من چه قدر آن ها را اذیت کرده ام! ای کاش این کار ها را نکرده بودم. و ای کاش بیشتر عشق می ورزیدم.
مقداری از این دوری ها اذیت می شوم. و از جایی که در آن بزرگ شده ام، در اصل از آرامش آنجا، بدم می آید. من هویتم را دوست دارم و کثیفی هایم را می پذیرم. شاید ایراد از ذهن من است. من فکر می کنم که آنجا همه چیز الکی آسوده هست. زندگی مردم خیلی آرام است و تنهایی هم خیلی زیاد است. من از دیدن تنهایی رنجیده می شوم. من دلی بودنِ زندگیِ ایران را می پسندم. چون اتفاقات یهویی پیش می آیند.. شاید هم روزی ورق برگردد.
هیچ چیز معلوم نیست. مثل این که تو مشهد یک دفعه زلزله آمد.

دوست دارم رها باشم از زنجیر هایی که در فرنگ برای خود دارم. دوست دارم لایقِ این زندگی باشم. دوست دارم عزیزانم بدانند که چه قدر مقدس اند.
شاید هم تمام این افکار و احساسات به خاطر افسردگی باشند.
غمگین می شوم که خانواده ام برایم این قدر رنج کشیده اند. و غمگین می شوم که دور از آن ها خواهم شد. خودم خواستم. خودم خواستم.

ما دنیای مان را عجیب ساختیم. در اصل، همه چیز که عجیب هست، شک ندارم. ولی اومدیم خودمان را درگیر یک چیز هایی کردیم که تبدیل به دغدغه هستند و در هستی انسان، بود و نبودشان فایده ای ندارد.
من چرا هستم اصلا؟
چی شد که دو سلول به هم متسل شدند و روح من، در جنین زنی جوان، دمیده شد؟ چرا من. جی شد اصلا و چرا باید من می بودم.
دیوانه کننده است!

من می خواهم دلنشین و آرامش بخش باشم برای عزیزانم و بایث افتخارشان باشم. شاید آن گاه موفقیت آمیز باشد برایم تشکر از وجودشان در زندگی ام. 
و خدا کند مادری شوم همچون مادرانی که می شناسم.
شاید سریال مرد دو هزار چهره را تماشا کنم دوباره.
و گاه خود را فردی در جمع ها تصور می کنم که کسی با او صحبت نکند. درد را تجسم می کنم.
مثل وقتی که با مامانی صحبت نمی کنیم ولی او کنار ما نشسته است. خود را بیننده و شنونده ی جمعی می کنم تا ببینم چه حسی در من ایجاد می شود اینگونه. و زیاد دوام نمی آورم در چنین حالتی. یک دفعه آدمی تبدیل می شود به گُلِ کاغذ دیواری.

ترانه ی بی کلامی به نام آمرزش خوانی (Requiem) از کینگ رام را می شنوم.
و باید به هارد های اکسترنالم نظم دهم!!!

به زندگی ام باید نظم دهم!

عاشق خانواده ام هستم. زیبا اند.

بدرود.

پ.ن.: پی بردم امسال برف ندیدم. یه ریزه دلم تنگِ زمستان بود چند روز پیش. برف هم زیباست آخه.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۱/۱۷
بانوش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی