روزگار شیرین

روزگار شیرین

زندگی من؛ زندگی زنی دور از وطنش ! (قبلا نوشته بودم نوجوانی دور از وطنش، بعد تازه جوانی، اما حالا زن جوانی شدم.)
وبلاگ من نقش دفترچه خاطراتی را دارد، که مطالبش را برای کسانی که علاقه به خواندنش دارند، باز و قابل دسترسی گذاشته ام.
بانوش.

بهار و عطر باران

دوشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۵۲ ب.ظ

سلام!

داره بهار میشه!
داره بهار میشه!

داره ! بهار ! می ! شه ! ! !

بهار! بهار! بهار!

ای جان من ای بهار!

این روز های اخیر زیاد عکاسی کردم. 

ساعت شد 22:44!
و باران می بارد!
بهار چه جذاب است! کلا، فعلا زندگی در ایران حسابی برایم جذاب است.
و صدای قطرات باران را می شنوم که با آهنگی که می شنوم ترکیب شده اند.
گوشی ام هم به علت اتمام باطری اش، خاموش است. و تصمیم دارم وقتی روشن شد، عکس های شاید زیادی شاید هم کمی را از اینستاگرام ام پاک کنم. و وای که بعضی ها حتی همین شان هم در اینستاگرام اعلام می کنند که من عکس پاک کردم. که شاید خودِ من، جز همان دسته از آدم ها باشم. ول کنیم بابا... یه ریزه دلم هوای استانبول رو کرده.. امروز تولد جانسو، دوست استانبلی ام هست.. و یه ریزه دوست دارم استانبول باشم.. و چه قدر دلتنگ خانواده ام هستم! زندگی اگر راحت بود که ما قدرشو نمی دونستیم.

و گاه هوس برم می داره که به مرد جوان نامه ای بنویسم.
«ایمیل های آن ها اصولا شباهتی به نامه نگاری های متعارف نداشت. در واقع نامه ها نه خطابی بود و نه رفت و برگشتی. گویی نامه ها بدون مخاطب نوشته شده بودند. نوعی تک گویی برای گذارش دریافت ها و تجربه های عمیق فردی به کسی که این دریافت ها را درک می کند. نوعی گذارش حال. همچنین در نامه ها پیوستگی وجود ندارد و به ندرت می توان نامه ای را ادامه ی نامه ای دیگر دانست.» مصطفی مستور این را نوشته در کتاب «رساله در باره ی نادر فارابی».
باران شدید تر شده و در اصل الآن باید می رفتم پیاده روی و یا رقص زیر آن. اما خسته ام و حوصله ی سرما رو ندارم. خدا رو شکر می کنم که حس هایم هستند و بوی باران را یه ریزه حس می کنم و صدایش را می شنوم. 
خلاصه! نوشته های مستور رو دوست دارم و در داستان هایی که اخیر ازش خوانده ام اینش دیوانه کننده جذاب است که حسابی با چشم و ذهن خواننده بازی می کند و او را نیز هدایت می کند و داستان هایش همه به هم یه جوری ربط دارند. یک روز، از مصطفی مستور عکس خواهم گرفت! ایشالله!
و این که این نقلی که نوشتم رو دوست دارم چون با ایریس چنین مکاتباتی می توانم داشته باشم که خوش آینده.
امروز راستی با مبینا آشنا شدم، 16 سالش هست فوق اش و از شوهرش تلاق گرفته چون خیلی ازیتش می کرد.. سه سال باهاش ساخته بود.. می گفت پانزده سال اش تمام است تو حرفاش. نشسته بودیم سر چهار راه وصال شیرازی و حرف می زدیم.. وسط خیابون. خیلی باحال بود.. هم اون صمیمت و زلالی ای که وجود داشت و هم واکنش ماشین ها. یه راننده ای خیلی خسته بود و شیشه اش را داد پایین و لبخند بر لب داشت. تهران این اتفاقات کوچک را دارد که فوق العاده دلنشین و با ارزش هستند.
و داشتم از نوشتن برایش می نوشتم. که دوست دارم یه روز شاید ایمیلی برایش بنویسم و از حالم بنویسم و سوالاتم رو بنویسم و کلا برایش بنویسم. ولی نمی نویسم. شاید چون رهایش کردم در اصل. ولی یادش رو رها نکردم. شاید هم می ترسم که باهام بد برخورد بشه و براش هیچ اهمیتی هیچی نداشته باشه و یا این که خیلی رک و سخت برخورد کنه و بگه «ولم کن دیگه!» و البته احتمالش خیلی خیلی زیاده که هیچ واکنشی نشان نده. عجیبه.
این روز ها در تهران راه می روم و راه می روم و با آدم ها صحبت می کنم و البته خیلی از حرف هایشان را هم فراموش می کنم.. ولی در لحظه، خیلی لذت دارند برام این مکالمات. و خودم هم حرف می زنم و حالم خوبه.
ولی شاید یه روز واقعا بهش نامه ای بنویسم. شایدم نه. به درک والله.
و در اینستاگرام بلاک اش کردم چون در اصل صفحه اش بسته بود ولی انگاری هم اون قدر بسته نبود. منم دوست نداشتم بتونه عکس هامو ببینه. الآنم اگه بخواد می تونه هنوز چون صفحه ام بازه. ولی اینطوری راحت ترم. اوه و چون دیدم کامنت هایم را پاک کرده. چرا؟! حرکت شکیلی نیست به نظرم. دارم وسوسه میشم بهش ایمیل بزنم. ولی نه! کلا من نمی دونم چرا اینطوری شد. ولی شاید درست ترین اتفاق برای اون «ما»، این بود.

من ده سالم که بود، با یه خواننده ایمیل می نوشتم. و جالبیِ داستان اینه که یه فردی یه جایی بوده که ایمیل های دخترِ ده ساله ای را می خوانده و با دقت جواب می داده! عجیبه! و باحال.

بدرود.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۲/۲۳
بانوش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی