روزگار شیرین

روزگار شیرین

زندگی من؛ زندگی زنی دور از وطنش ! (قبلا نوشته بودم نوجوانی دور از وطنش، بعد تازه جوانی، اما حالا زن جوانی شدم.)
وبلاگ من نقش دفترچه خاطراتی را دارد، که مطالبش را برای کسانی که علاقه به خواندنش دارند، باز و قابل دسترسی گذاشته ام.
بانوش.

چگونه عکاس شوم پس

دوشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۱۳ ب.ظ
سلام.
گروه پالت یک آهنگ دلنشین دارد به نام «تمام ناتمام». و یک دفعه یاد «کامل ترین نقص دنیا» افتادم.. چند روز پیش پی بردم که کسانی که دوستشان دارم یا حالا همون دوستِ چسناله سازمون، با نقص هایشان اما برای من کامل اند. کامل ترین نقص دنیا. شاید تمام ناتمام هم همین معنی رو داره.
خلاصه! امروز هم زیاد فکر کردم که چی می خوام اصلا و چه می کنم.. برای خودم حتی آهنگ زمزمه می کردم. و افسوس خوردم چرا متن آهنگ ها را خوب بلد نبودم. ولی بد نیست. چون فهمیدم که من دارم خوب می شم.
فاطمه امروز می گفت که من بهتره نویسنده شوم به خاطر ذهن خلاقم. و عکاس نیستم چون گویا تحرک کمی دارم. و خوب نمی خواهم با نوشتن شناخته شوم.. یا شاید هم.. ولی نوشتن برای من کاریست آرام بخش.. نمی خواهم گند بزنم در لذتی که برایم دارد و توقع درونش ایجاد کنم. 
دوست دارم خیلی بیشتر درون فیهاخالدون جامعه ایران باشم و به خصوص از درون آرایشگاه زنانه عکس بگیرم.
و وقتی خانواده ام بیاین ایران، عکس های زیادی می خواهم بگیرم. اوقات جذابی پیش رو دارم. به خصوص که نینا می آید ایران.. و البته نمی دانم چگونه با برنامه و فکر باید تصمیم بگیرم.. و اینگونه است که خودم را تسکین می کنم با تصور زندگی در لحظه. فاک ایت.
زده به سرم، از اینستاگرام هم دیگه رها کنم اش. یه بلاک کوچک و تمام. من سه ماه صبر کردم و نیامد. نباید من تا ابد در انتظارش باشم. او باز نخواهد گشت. پس یه دکمه می زنی و خلاص. به همین راحتی. به همین راحتی؟
امروز در مدرسه با سارا آشنا شدم، دختر نابینای شش ساله ی خیلی نازی! شاید از او طولانی تر شود عکاسی کنم. و دانیال هم با من دوست شده بود، او نیز شش سال داشت فکر کنم و بچه ی بینا ی یکی از کارکنان مدرسه بود. خیلی گوگولی بود!
من موفق می شوم. ایشالله. عجیبه ولی. همه چیز. ولی ایشالله.
فردا آخرین روزم در مدرسه است. و یه طوریه که چیز خاصی تولید نکرده ام... یه طور عجیبیه.. شاید هم از این واژه ها استفاده می کنم چون می خواهم سر و ته اش را هم بیاورم و نمی گردم دنبال واژه های قوی تر و مناسب تر.
امشب هم فاطمه پیشمه. فردا صبح میرم مدرسه و عصر کرج که چهارشنبه سوری خوابگاه رو تجربه کنیم. احتمالا لپ تاپ ام رو هم ببرم با خودم که چهارشنبه هم مقداری در کرج کار کنم.
اینطوری ها است :)
بدرود.

پ.ن.: راستی امشب یه مردِ انگار ما رو تعقیب کرد.. رو پله برقیِ چهار راه ولیعصر خیلی نزدیک بود به ما و بعد ما سعی کردیم بپیچونیمش و صبر کردیم تا جلو ی ما رفت.. بعد رفتیم رستورانی سیبزمینی بخوریم و یک دفعه دیدیم رو به ما پشت میزی نشسته. با سرعت سعی کردیم خودمون رو گم و گور کنیم. و من مبنا رو بر این دارم که آدم های خوب خیلی اند. اما خیلی ها هم گویا خیلی دیوث هستند.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۲/۱۶
بانوش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی