روزگار شیرین

روزگار شیرین

زندگی من؛ زندگی زنی دور از وطنش ! (قبلا نوشته بودم نوجوانی دور از وطنش، بعد تازه جوانی، اما حالا زن جوانی شدم.)
وبلاگ من نقش دفترچه خاطراتی را دارد، که مطالبش را برای کسانی که علاقه به خواندنش دارند، باز و قابل دسترسی گذاشته ام.
بانوش.

کامو نوشت

يكشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۲:۰۱ ب.ظ

سلام!

باز در کافه کامو آمده ام و امروز می خواهم کار هایم را پیش ببرم.
این کافه را خیلی دوست دارم!
چرا که هم فضا اش را دوست دارم، هم نور هایش و روشناییِ گرم اش را و از همه جذاب تر موسیقی خیلی دوست داشتنی اش هست. جای دوست داشتنی ایه خیلی!

و ماشالله همه می خوان بیان به من سر بزنند. ایریس و نینا میایند و اسوینده داره سفرش را برنامه ریزی می کنه، هر چند که من نمی خوام ازش پذیرایی کنم اینجا و حس می کنم می خواهد سوء استفاده کند از من. و الآن دانیِل پیام داده که می خواد باید ایران. نور بیرون کافه هم خیلی قشنگ شده. کلا این چند روز نور های شهر عالی اند.
و امروز رفته بودم کلیسا که مردی که مسئول آنجا بود، در زمانی که من فکر می کردم به دوگانگی های رفتار خودم طی زندگی ام با دو فرهنگ و می خواستم در مورد اش بنویسم، آمد و گفت «روسری ات را بکش جلو و درست بشین و دفترت را هم بگذار در کیفت، اینجا که پارک نیست.» بهش گفتم که من سه ماهه ایرانم و جایی که بودم این های که اشکال نداشت.. اصبانی بود خیلی... دفترم را گذاشتم در کیفم و گفتم «ببخشید، نمی دونستم خوب. دلیل نداره حالا دعوام کنید.» و رفتم. من کار بدی نکرده بودم که مرا دعوا کرد.
قدیم من فکر می کردم که وبلاگم پر خواننده باشد چه خوب می شود. اما همان پر خوانندگی شاید موجب سانسور هایم می شد. اما اکنون آزادی ام بیشتر است.. شهرت چیز عجیبیست.
سه روز هم هست که ورزش می کنم. اول از ورزش در خانه ام شروع کردم و دیروز و امروز شنا کردم. و احتمال زیاد، یک سال ایران بمانم :)
بیست سالگی باید سرکشی داشته باشد! و شاید دلم برای داشتن زندگی دانشجوییِ کلاسیک تنگ شود و تنگ باشد، امــــا: رشته ام چیز کلاسیکی نیست که از سبک زندگی ام چیز کلاسیک بودن را انتظار داشته باشم.

به نظرم رائیس ام هم آدم جالبی هست. پس از مکالمه با محسن و متین در مورد اش به این نتیجه رسیدم که آدم خیلی سخت هسته ایست. محسن پس از دو سال هنوز موفق نشده باهاش صمیمی شود. در نمایشگاه مطبوعات که باهاش بیشتر صحبت کردم، بهتر شناختم اش و پیش قضاواتم را کاهش دادم. 

و من مخالف این همه محدودیت هستم! محدودیت برای مردم.. و به خصوص برای زن ها!
و یه چیز دیگه! پنجشنبه که کافه بودم، در جمعی بودم از بچه هایی که همه می خواهند ایران را ترک کنند. و یکی از بچه ها که بیست و یک ساله است، می گفت حالا که نزدیک رفتن اش هست، وابستگی هایش را کم می کند و حتی رابطه ای که برایش جذاب بود را قطع کرد.. از دیالوگ های پنجشنبه شروع شد تا پاره پاره افکاری که کسب کردم و می خواهم الکی خودم را وبال نکنم.. و نگذارم ترد شوم. به خاطر سنجاق قفلی گوشم هم شده، باید زنی مستقل و قوی باشم. هیچ چیز اجباری نمی شه.

خیلی کافه کامو دوست داشتنیه!

بدرود.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۰۷
بانوش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی