روزگار شیرین

روزگار شیرین

زندگی من؛ زندگی زنی دور از وطنش ! (قبلا نوشته بودم نوجوانی دور از وطنش، بعد تازه جوانی، اما حالا زن جوانی شدم.)
وبلاگ من نقش دفترچه خاطراتی را دارد، که مطالبش را برای کسانی که علاقه به خواندنش دارند، باز و قابل دسترسی گذاشته ام.
بانوش.

کافه کامو

دوشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۷:۳۴ ب.ظ

سلام!

الآن در کافه کامو هستم زیرا در خانه خودم که امشب برای اولین بار تنهایی در آن قرار است بخوابم، اینترنت ندارم. چهار ساعت میشود که اینجا هستم. و می خواستم تحقیقم را برای دانشگاه در مورد «زیبا کردنِ درد» بنویسم. که غرق شدم با کمک برادرم در فیسبوک و اکنون مقداری راجع به ایرانِ چند سال پیش مطالعه می کنم. امروز با خانمی آشنا شدم که همسرش 6 سال در جنگ اسیر بوده.
راجع به حبس خانگی دارم می خوانم. و فاطمه دیروز گفت حقیقت چیز مسخره ایه. فاطمه عجیب حمایت زیاد می کنه از من. خیلی... باحاله!
برای یک خبرگذاری احتمال زیاد خواهم کار کرد. یعنی آن ها موافق اند. اما خودم مردد هستم. هر چند در کل به نفع ام هست تا حدی تنها نباشم و به جایی وصل باشم. ولی وقتم را نیز می خواهم استفاده کنم برای پروژه ای که خودم می پسندم.

یک آن حس کردم در جایی که ترکش کردم دارم فراموش می شوم. با ایریس دو دقیقه و نیم صحبت کردم.. انشالله فراموش نمی شوم. همیشه در سفر هایم این ترس را دارم که فراموش شوم.
امشب، در خانه ی خودم خواهم خوابید.
دلم برای خانواده ام تنگ شده. ولی قوی باید باشم!
تو کافه هم آهنگ های ملانکولیکال زیاد پخش می شوند. یا حالا آهنگ های آرام خارجی.
می ترسم فراموش و محو شوم.

برای رشد کردن سختی های لاکشری ام را به جون می خرم. و رشد خواهم کرد. انشالله!

بدرود!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۷/۰۵
بانوش

نظرات (۱)

همش به وبلاگت سر میزنم ولی نیستی :-(
پاسخ:
اوه عزیزم....

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی