روزگار شیرین

روزگار شیرین

زندگی من؛ زندگی زنی دور از وطنش ! (قبلا نوشته بودم نوجوانی دور از وطنش، بعد تازه جوانی، اما حالا زن جوانی شدم.)
وبلاگ من نقش دفترچه خاطراتی را دارد، که مطالبش را برای کسانی که علاقه به خواندنش دارند، باز و قابل دسترسی گذاشته ام.
بانوش.

بیست تا بیست بود

چهارشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۵۱ ق.ظ

سلام.

برگشتم وطن دومم. یا اول؟ خلاصه نزدیک های ظهر یکشنبه رسیدم بلاد فرنگ.

امروز پس از دومین روز دانشگاه رفتن پیش آدم هایی که برایم عزیز اند، اولین جلسه ی روانکاوی پس از یک ماه سفر و نوشیدن چای با دوستی که در ایران با هم بودیم، حالم بهتره و به اینجا کم کم دارم عادت می کنم.
قبل از سفرم به ایران، از از دست دادن قسمت فرنگیِ هویتم می ترسیدم که اعصابم بهم ریخته بود.
فکر کنم کلا من خیلی از اینکه یکی از ملیت های روحی ام را از دست دهم، بترسم. و حس خوبیست دوباره بر کلید های لپتاپ نوشتن.

می خوام میخچه های پایم را عمل کنم. نزدیک ده ساله شاید یک میخچه زیر پای راستم دارم. زمان خداحافظی رسیده! به خصوص وقتی پررو بشه... نمی شه ادامه داد این رابطه رو.

امروز روز زن بود.

و من نوزده روز دیگر، نوزده سالگی ام را به بیست می سپارم. بیست ساله می شوم. هنوز نوزده روز وقت دارم «من مادر هستم» را تماشا کنم و حسِ نزدیکیِ فراوان با آوا کنم. همسن اش بودن را حس کنم. و البته احتمالا بعد از تولدم تجربیات فوق العاده ای در انتظارم هستند. شاید این دل شوره بر مبنا ی این نیز باشد که دیگر تصمیماتی که می گیرم، مهم هستند برای زندگی ام. تا الآن الکی الکی بزرگ شدم و پس از این زندگی جدی تر می شه به نظرم. شاید هم اشتباه کنم البته.

خوابم میاد..

اما در کل  با وجود این که می گم گور بابای آرمان های گذشته در مورد باشگاه رفتن و برنامه ریزی کردنِ روزمره، راضی و خوش حالم.

و همچنان فاطمه برای من علگو ای فوق العاده است. خیلی نازنینه!!!

بدرود.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۲/۱۹
بانوش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی