روزگار شیرین

روزگار شیرین

زندگی من؛ زندگی زنی دور از وطنش ! (قبلا نوشته بودم نوجوانی دور از وطنش، بعد تازه جوانی، اما حالا زن جوانی شدم.)
وبلاگ من نقش دفترچه خاطراتی را دارد، که مطالبش را برای کسانی که علاقه به خواندنش دارند، باز و قابل دسترسی گذاشته ام.
بانوش.

آهنگ قصه پریان در جزیره جادو

شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۲۰ ق.ظ
سلام!
دیشب خوابی دیدم پر اتفاق و پر محیط اما حسش نیست بنویسم..

اول گله ای از نوتلا: چرا باید اول صبحی ان قدر زبانم را جذب عشوه هایت می کردی که تنواند صدای معده را بشنود؟ لعنت بهت..
ملاک زیبایی چیست؟ زیبا چیست؟ کیست؟
معنی زشتی را ولی می دانیم.. آره؟
شدید پر خودم رو حس می کنم. و باز نزدیک به زیبا نبودن.. شاید به خاطر کار هاییست که انجام نمی دهم و استرس ذهنی برایم هستند.. و این آخر هفته.. برنامه ریزی شده بودنش اذیت ام می کنه.
فردا صبح سریع از خانه ی دوستم باید بیام خانه و دوش بگیرم و برم نمایشگاهمون بشینم و مسئولش باشم با یکی از بچه ها برای بازدید کنندگان. و شب خانه ی ساناز.
آهنگ Le Moulin ترانه ی امروز صبحه.. شاید به خاطر خوابم که فضا اش مثل فضای داستان های یوستین گودر بود و آهنگ جزیره جادو این ترانه است.
اصلا برنامه ریزی ام خوب نیست! اصلا! شاید هم حوصله ی کار ندارم..
بدرود.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۰۹
بانوش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی