روزگار شیرین

روزگار شیرین

زندگی من؛ زندگی زنی دور از وطنش ! (قبلا نوشته بودم نوجوانی دور از وطنش، بعد تازه جوانی، اما حالا زن جوانی شدم.)
وبلاگ من نقش دفترچه خاطراتی را دارد، که مطالبش را برای کسانی که علاقه به خواندنش دارند، باز و قابل دسترسی گذاشته ام.
بانوش.

ریمیکس بخند مصنوعی

دوشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۶:۱۲ ب.ظ

سلام!

هفده و هفده دقیقه بود. به ساعتی که تلفن همراهم نشانم می داد نگاه کردم، لپ تاپ را روی چوب های نسبتا سردِ زمین گذاشتم، دراز کشیدم روی عرض مکتِ سه متری ام و پایم را از زانو به عقب خم کردم و به کمدم تکیه دادم شان.

«بخند مصنوعی/ وانمود کن مست بودی/ حتی اگه هست زوری/ همرنگ من بودی/ آروم و سرد بودی/ با یه باور » ریمیکسِ بخند مصنوعی به گوش می رسد و با صدای بلند همخوانی می کنم.
مامان رسیده و دستی به اتاقم زده.. جای کار زیاده، اما لااقل درصد بیشتری از زمین اتاق اکنون قابل دیدن است.

هـــــــــــوم..../ ذهنم نامنظم است ولی حرفی هم برای گفتن ندارم. نوشتم چون می خواستن مدتی که انتظار شارژ شدن گوشی ام را می کشم، حرفی نوشته باشم.
امروز که خط چشم کشیدم و رفتم دانشگاه و روسری ای به عنوان تِل مو دور سرم بستم، یکی از دوستام و البته جناب استاد رلف گفتند قشنگ شده ام. رلف اول پرسید چی شده به خودت رسیدی امروز؟ منم جواب دادم اول خط چشم کشیدم چون حال کردم امروز آرایش کنم، بعد بقیه ی عوامل اضافه شدند. و گفت خوب شدی. استادت بگه خوشگل شدی.... حس خوبیه!

هر چند روز های اخیر از دست استاد ها و دانشگاه دل خیلی خوشی نداشتم..
و امروز باز فهمیدم چـــقـــــدر بیشتر باید تحقیق کنم کلا... اما به درک!
چند تا آدمِ مهربودن هستند و همین کافیست. ورزش و کار و عکس و هنر و نوشتن و سفر و داستان و بس.

نمی دونم اتاقم اینقدر سرده یا من یه مرگَم هست... با تاپ و شلوارکم، انگشتام سرد اند و مقداری می لرزم.. بریم شاید بدویم بعد از سه ماه!

بدرود!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۰۶
بانوش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی