روزگار شیرین

روزگار شیرین

زندگی من؛ زندگی زنی دور از وطنش ! (قبلا نوشته بودم نوجوانی دور از وطنش، بعد تازه جوانی، اما حالا زن جوانی شدم.)
وبلاگ من نقش دفترچه خاطراتی را دارد، که مطالبش را برای کسانی که علاقه به خواندنش دارند، باز و قابل دسترسی گذاشته ام.
بانوش.

داوران دل شکن

پنجشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۶:۴۸ ق.ظ
سلام!
همه ی قسمت های خواب هایی که می بینم، یادم نمی مانند مسلما. خوابی که دیشب دیدم، بهم یک ترس را نشان داد.
استادم می گفت «داوران» نظرشون این بوده که هیچ عکسی از من در نمایشگاه  آینده نشان داده نشود.. و دلم شکسته بود.
دانشگاهمم شروع شده بود.. هدی و نرگس هم پیداشون شد با مامانم و خاله. داشتند همه می رفتند بیرون.. و منم خواستم دانشگاه رو بپیچونم با هدی برم. یه جاش هم یک شهربازی بود.. یه مرد بدجنس هم تو خوابم بود.. کامیلا رو هم دیدم... یکی از دوستانم هم گریان بود چون از دوستش جدا شده بود.. خوابی بود برا خودش..

«تو ترانه سازی... تو ترانه سازی...»
سه جا مانده برای سر زدن:
اولی گلذار شهدا
دومی خانه مامان نصرت
سومی بهزیستی

بدرود.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۲۶
بانوش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی