روزگار شیرین

روزگار شیرین

زندگی من؛ زندگی زنی دور از وطنش ! (قبلا نوشته بودم نوجوانی دور از وطنش، بعد تازه جوانی، اما حالا زن جوانی شدم.)
وبلاگ من نقش دفترچه خاطراتی را دارد، که مطالبش را برای کسانی که علاقه به خواندنش دارند، باز و قابل دسترسی گذاشته ام.
بانوش.

فامیل بی تفاوت

چهارشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۳۵ ب.ظ

سلام.

حالم بهم می خوره که آدم هایی که فامیل من محسوب می شوند برای حرف های دل هیچ ارزشی در آن گروه مسخره قائل نیستند ولی خودشون رو با فرستادن استیکر و جوابِ چقدر باحاله در مورد مطالبه فوروارد شده جر می دهند.

و راستش دلم می شکنه همه این ها این قدر سنگ دل و بی تفاوت اند.
و گوسفندی.. یا مخفیکار.
دخترخاله کوچیکم دیشب حتی حاضر نبود یکی از آرزو هایش را به من بگوید.
دلم می شکنه می بینم وقتی که من این قدر باز هستم به روی آن ها و آن ها هیچی از خودشان را به من نمی گویند.

دوباره خوابم گرفت.
چرا خوابم می گیره؟
چرا وجودم درد می کنه؟
چرا قرص ها را نخوردم؟
چرا سرم حس خوبی نداره؟
چرا خیلی ها کَک شان هم زندگیم نمی گزد؟

دایی محمد امشب آمد دید در حیاط ولو شدم و وقتی بهش گذارشی جدید دادم و گفتم با وجود دوست داشتنی که نسبط به فامیل دارم، به نظرم نا عدالتیه، پرسید «واقعا اینطوری فکر می کنی؟» گفتم آره و خوشش آمد و نشست آن طرف ایوان. یک ساعتی حرف زدیم و آمدیم بالا.

راستی، حالت قلب من چگونه است؟!

بدرود.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۲۵
بانوش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی