روزگار شیرین

روزگار شیرین

زندگی من؛ زندگی زنی دور از وطنش ! (قبلا نوشته بودم نوجوانی دور از وطنش، بعد تازه جوانی، اما حالا زن جوانی شدم.)
وبلاگ من نقش دفترچه خاطراتی را دارد، که مطالبش را برای کسانی که علاقه به خواندنش دارند، باز و قابل دسترسی گذاشته ام.
بانوش.

جوگیر های عاشق

يكشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۰۶ ب.ظ

سلام.


- نه بابا جوگیره! فکر میکنه عاشقشم. [...]
- وای، عاشق شد رفت!

فقط دو نمونه از مکالمات نوشتاری من و دوستانمه.. موضوع مون عشق نبود، ولی سه سوت از واژه ی عشق استفاده می شود.
چقدر جوگیر ذهن ما که با یه دعوت به همراهی در کوه بخواهد فکر کند عاشق هستند. و چه مفهوم عشق مسخره شده که همه برای حتی چیز های بی اهمیت هم به کار می برندش.

سگ ولگرد رو که می خواندم (و هنوز هم تمام نشده این ریزه داستان)، به زبان غیر عامیانه ی استفاده شده اش توجه کردم. به نظرم اینطوری بین نویسنده و داستان فاصله ایجاد شده، و هر چه نوشته ها با عقاید نویسنده مشابح باشند که مسلما هستند وگرنه داستان طور دیگری می بود، باز او تنها دارد داستان را تعریف می کند. از بُعدی سرد و بی طرفانه مثلا.
خیلی در مورد صادق حدایت نمی دانم.. همین که می گن کتاباش آدم ها رو می تونند به پوچی ببرند و خودش هم خود کشی کرده.. و با این تعریفات در ذهنم یک صادقی تعریف کردم..

هنوز ته سرم گیج میره.. و یه ریزه سر درد همراه اشه.

امروز باز با فاطمه قرار داریم.. خیلی خوبه و خوش حالم.. اما از این تصور بدم میاد که خودم مهم نیستم و بهم حس نقش یک واسطه بودن دست میده. هر چند در دیدار قبلی خود من عضوی از بحث ها بودم و نقش کمرنگی نداشتم.. اما با تیریپی که زنگ می زنم بهش می گم دوستم گفت باهات قرار بگذاریم حال نمی کنم.

الآن هم ماهواره روشنه و یکی از این سریال های ترکی داره پخش می شه.. بد نیستن ها، ولی از این که بی وقفه سریال پخش می شه با موضوعات تخیلی اصلا خوشم نمیاد. این سریاله البته فعلا از لحاظ رنگ و نور مورد علاقم قرار گرفته.. اما این که یکی دو ساعت روی سقف یک ون دراز بکشه، لباسش شبیح رابین هودِ چرم پوشِِ قاتی شده با بَـتـمـَن باشه و نصف صورتش سوخته باشه و تو رو یادِ مرغ بریان بیاندازه، یه ریزه غیر واقعیه.
وای الآن هم یه آگهی خــــــــــــــــــــــیــــــــلـــــــــــــــــی مسخره گذاشته! میگه این ژل به بدنش اعتماد به نفس و آرامش بهش میده.. مثلا ژل رو باید بماله رو پوستش تا چربی هایش آب شوند... ده دقیقه چرت و پرت محض!
البته آگهی بعدی اش هم خیلی چرت بود..

دیشب مامانم و بابام و بابای بابام رفتند اصفهان به فامیل سر بزنند.
دوست مهاجرمان هم امروز یا فردا دیگه قراره بره..

علی چند روز پیش می گفت دیگه سه سال از مهاجرتش می گذره! خیلی وقته جاش خانه مامانی خالیه، ولی کار درستی کرد رفت. علی واقعا با همین مهاجرت کردن به موفقیت خواهد رسید.. حتی فقط به دلیل اجتماعی تر شدن و کسب استقلال.

بدرود

پ.ن.: اسم سریال ترکی هه «شوبات» هست.
پ.ن.2: این روز ها در شبکات اجتماعی یک چالشِ خیلی مزخرف ایجاد شده به نام «رو من قضاوت نکن» (Dontjudgemechallenge#). خیلی مسخره است!!! اول همه رو صورتشون جوش می کشند و خودشون رو مثلا زشت می کنند و جلو دوربین اشوه میان، بعد دستشون رو می گذارند روی لنز و وقتی برش می دارند، داف های پوستِ براق و مو های شونه شده و کلا همه خودشون رو به تیکه ترین و زیبا ترین حالت ممکنشون نشون میدن.. خیلی مسخره است چون ایده ی پشت این چالش حضف پیش قضاوت ها بوده و الآن تبدیل شده به مسخره کردن افرادی که مثلا جوش داره صورتشون. خیلی چالشِ بیخودیه!!!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۰۸
بانوش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی