روزگار شیرین

روزگار شیرین

زندگی من؛ زندگی زنی دور از وطنش ! (قبلا نوشته بودم نوجوانی دور از وطنش، بعد تازه جوانی، اما حالا زن جوانی شدم.)
وبلاگ من نقش دفترچه خاطراتی را دارد، که مطالبش را برای کسانی که علاقه به خواندنش دارند، باز و قابل دسترسی گذاشته ام.
بانوش.

خواستگار ندیده در مورد مرد ایده آل

چهارشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۰۸ ب.ظ

سلام!

امروز صبح مامان بهم گفت که فریبا خانم برایش نوشته که برای مریم اش خواستگار آمده. مریم هم شانزده هفده سال بیشتر نداره.. منم برای سوگند این خبر هیجانی را نوشتم. فریبا خانم طوری به مامان خبر رو داده بود که انگاری بــــلـــه صادر شده.. و پس از سارای رحیمه خانم، مریم دویم دخترِ دوستان مادرِ همدوره ایِ من است که به خانه شوی می رود.
فریبا خانم هم از مامان پرسید دخترش چه ملاک هایی دارد.. منم که خواستگار ندیده... نوشتم «احل سفر باشه، با شعور، روشن فکر، قد بلند». و دروغ چرا، یک درصد هم احتمال نمی دهم فریبا خانم بتونه شوهر ایده آلم را بهم معرفی کنه.. و فکر کنم همین احل سفر بودن بتونه بپرونتشون. البته بدمم نمیاد یه خواستگار بیاد تو این سفر.. یُخته می خندیم. قصد ازدواج نداریم که!

ولی این اتفاق و کلا مکالماتی که در این سفر داشتم بائث شدند که به ملاک هایم برای ازدواج فکر کنم.
احتمالا که در اولین دیدارم حلقه ی بینی ام را گذاشته باشم.. با خواستگاری هم دیدار داشته باشم، احتمالا می گذارمش. ترجیح می دهم طرف منو اول با حلقه ببینه و بعدا بهش بگم سوراخ ندارم. یه جواریی اول بانوشِ سرد و افسار گسیخته رو ببینه بعد بانوشِ باتنی رو.
یارو باید همسفرم باشه! پایه ی مسافراتم.. تو کوه و جنگل و چادر خوابیدنام.. سفر های طولانی با ماشین.
احل شب زنده داری و بیرون رفتن های بی موقع.
کله سحر بیدار شدن برای دیدن طلوع آفتاب.
عاشق «ساعت آبی» باشیم و عشقِ من به نور و رنگ و خورشید و آسمان و زمین رو بتونه درک کنه.. اونم نور رو دوست داشته باشه.
روشن فکر باشه! مطالعه اش زیاد باشه.
آرام باشه و وقتی جوگیر میشم بگه آروم بگیرم و الکی جو ندم.. منم جیغ بزنم سرش و اونم خیلی ریلکس با یه لیوان چای در دستش نگام کنه و بخنده.
درکم کنه.
دنیا دیده باشه و کاری.
ریسک پذیر.
به آدم ها احترام بگذاره و با شعور باشه.
احل هنر باشه.. نه از این هنرمند اسکل الکیا ها... به کارش مسلط باشه و الکی قُمپُز جایی نیاد.
بام برقصه.
احتمالا به من یکی می خوره که آرام تر از خودم باشه، ولی خجالتی نباشه و رک حرفاشو بزنه.
رک باشه، ولی نه خیلی رک.
مادیاتمونو بدیم به باد و کشتیمون به گل بشینه و بازم خوش باشیم.
واقع بینی احل رویا باشه و تخیلاتم اذیتش نکنند و باهام خیالبافی هم کنه.. و خوب اون خیالبافی هارو من معمولا می خوام واقعی کنم.. پس جدیم بگیره.
به نظرش لاک های کَنده کَنده شدم ناز باشند یا لااقل چندشش نشه.
هدف و آرزو داشته باشه! و برایشون بجنگه.
خیالبافی کنه.
رو زمین بام بشینه و وقتی هیچی پول نداریم هم بریم سفر.

خلاصه پایه باشه و عاشق.
این ها نکات کنونی در موردش اند..
اسامی مورد علاقه ام برای فرزندانِ گولمگولم که این روزا تو ذهنم اند: ثریا، فیروزه، طاها، رضا، صبا، لیلا

بدرود!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۰۴
بانوش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی