رویای بچه شیر دادن
سلام!
«یکی بود که می خوند.. زمین افسرده و پیر، تو صحرا ناله ی شیر، تو کوه ها دیو صد سر، همه مردا تو زنجیر.. یکی بود که می خوند.. پدر کجای قصه ناپدید شد؟ پریش موی مادرم سپید شد.. یکی بود که می خوند.. یکی بود که می خوند..»
این آهنگ از دیروز در لپتاپم داره پلی می شه.. آرام بخشه.
دیروز کتاب عکسِ سباستیاو سالگادو رو از شهر کتاب خریدم.. عاشق شهر های کتابم.. شعبه ی دیشب در تیراژه 2 بود.. شعبه ی فدک رو هم خیلی دوست دارم.. دوست دارم توش برم و زندگی کنم.. دورت پر کتاب، آدم های جالب و موسیقیِ خوب.
سه روزه سرم پاره وقت گیج میره.. فکر نکنم طوریم باشه.. امیدوارم. البته اگر طوریم باشه هم هیجان انگیز میشه.
نوبتِ «Formidable» شد.. امسال کلاس فرانسوی هم شاید برم..
دیشب با هدی و شوی عزیزش و مینا و زهرا رفتیم سینما.. این فیلم جدیده ی لیلا حاتمی و شهاب حسینی رو دیدیم... دوران عاشقی اسمشه. چقدر لیلا حاتمی نازه!
مجید سعیدی هم درخواست دوستی ام در فیسبوک را قبول کرده! خداییش این اتفاق جذابیه!
وقتی داریوش بچه بود، به چیا فکر می کرده؟ آیا مثلا داریوش کوچولو کتک می خورده از مامان باباش؟ یا معلماش دعواش می کردند؟ یا بچه بود فکر می کرده دو هزار و پانصد سال یادش زنده باشد؟ یا ساز می زده؟ دوست داشته ساز زدن رو؟ بازی مورد علاقه اش چی بوده؟ نقاشی هم می کشیده؟ کلماتِ مورد علاقه داشته؟
ارز کنم.. دیشب خواب دیدم بچه دارم.. ولی خواب خیلی مریز و قاطی ای بود. بچه هه رو بهش بی محلی می کردم.. ولی یه بار بش شیر دادم.. بعد ولش کردم رفتم طبقه پایین جایی که بودیم.. بعد یادم افتاد این هنوز بادگلو نزده.. نکنه بمیره.. رفتم دوباره پیشش بادگلو زد و شیر از دهنش اومد بیرون، که برای من چندش آور بود.. و کلی از آدم هایی که می شناسم یا تو محیط های مختلف دیده بودم را دیدم.
حوس «دلشکسته» رو کردم. حوس ایران ماندن.. آلونکی در مرکز تهران... واااااای..!
بدرود.
پ.ن.: تو خوابم خیلی برام جالب بود چه حسی داره شیر دادن به یه بچه.. اولا که هنوز به پختگی ذهنی نرسیدم بتونم بگذارم موجودی از من تغذیه کنه.. دوما هنوز برایم مقداری چندشی هست.. و سوم تو خواب هی می خواستن این اتفاق رو حس کنم و می دونستم اتفاق خاصیه، ولی اونموقع که حسِ خیلی خفنی برایم نداشت.