روزگار شیرین

روزگار شیرین

زندگی من؛ زندگی زنی دور از وطنش ! (قبلا نوشته بودم نوجوانی دور از وطنش، بعد تازه جوانی، اما حالا زن جوانی شدم.)
وبلاگ من نقش دفترچه خاطراتی را دارد، که مطالبش را برای کسانی که علاقه به خواندنش دارند، باز و قابل دسترسی گذاشته ام.
بانوش.

رویای بچه شیر دادن

دوشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۵۶ ب.ظ

سلام!

«یکی بود که می خوند.. زمین افسرده و پیر، تو صحرا ناله ی شیر، تو کوه ها دیو صد سر، همه مردا تو زنجیر.. یکی بود که می خوند.. پدر کجای قصه ناپدید شد؟ پریش موی مادرم سپید شد.. یکی بود که می خوند.. یکی بود که می خوند..»

این آهنگ از دیروز در لپتاپم داره پلی می شه.. آرام بخشه.

دیروز کتاب عکسِ سباستیاو سالگادو رو از شهر کتاب خریدم.. عاشق شهر های کتابم.. شعبه ی دیشب در تیراژه 2 بود.. شعبه ی فدک رو هم خیلی دوست دارم.. دوست دارم توش برم و زندگی کنم.. دورت پر کتاب، آدم های جالب و موسیقیِ خوب.

سه روزه سرم پاره وقت گیج میره.. فکر نکنم طوریم باشه.. امیدوارم. البته اگر طوریم باشه هم هیجان انگیز میشه.

هیبتی شدم!!!
عضلاتمم که در دوردست دارند برایم دست تکان می دهند و تجدید خاطرات مشترکی که در گذشته داشتیم را می کنند.. و شاید به روهَم ریختنِ من با چربی ها حسودی کنند. آیا..؟!

نوبتِ «Formidable» شد.. امسال کلاس فرانسوی هم شاید برم..

دیشب با هدی و شوی عزیزش و مینا و زهرا رفتیم سینما.. این فیلم جدیده ی لیلا حاتمی و شهاب حسینی رو دیدیم... دوران عاشقی اسمشه. چقدر لیلا حاتمی نازه!

مجید سعیدی هم درخواست دوستی ام در فیسبوک را قبول کرده! خداییش این اتفاق جذابیه!

وقتی داریوش بچه بود، به چیا فکر می کرده؟ آیا مثلا داریوش کوچولو کتک می خورده از مامان باباش؟ یا معلماش دعواش می کردند؟ یا بچه بود فکر می کرده دو هزار و پانصد سال یادش زنده باشد؟ یا ساز می زده؟ دوست داشته ساز زدن رو؟ بازی مورد علاقه اش چی بوده؟ نقاشی هم می کشیده؟ کلماتِ مورد علاقه داشته؟

در همسفری با سوینده فهمیدم چقدر آلمانی ها در مورد هیتلر سکوت می کنند. راستش.. ی=هیتلر کار های بدی کرده.. خیلی بد.. اما ترک ها که ارامنه را قطل آم کردند فرق داشتند با هیتلر؟ فاطمه یک سؤال خیلی خوبی که منم بهش فکر کرده بودم پرسید: الآن هیتلر کجاست؟
کجا جسد اش را دفن کردند؟
و من از خودم می پرسم که دو هفته بعد از مرگ اشش، هیتلر چه شکلی بود قیافه اش؟

امروز هم خیلی لش هیچکاری نمی کنم.. از وقتی مامان اینا اومدن ایران قشنگ شدم مثل این دختر های لوس و نونور و سوسولِ الکی مرفح که هی خرج می کنم و هیچ کار خاصی نمی کنم.
در اصل، باید عکس ادیت کنم. پنج کار منتظر تحویل دارم.. و عکس های گذارش طولانی مدتم رو نیز می خوام دوباره ادیت کنم.

ارز کنم.. دیشب خواب دیدم بچه دارم.. ولی خواب خیلی مریز و قاطی ای بود. بچه هه رو بهش بی محلی می کردم.. ولی یه بار بش شیر دادم.. بعد ولش کردم رفتم طبقه پایین جایی که بودیم.. بعد یادم افتاد این هنوز بادگلو نزده.. نکنه بمیره.. رفتم دوباره پیشش بادگلو زد و شیر از دهنش اومد بیرون، که برای من چندش آور بود.. و کلی از آدم هایی که می شناسم یا تو محیط های مختلف دیده بودم را دیدم.

بی محبتم چقدر!
این رو هر روز در رفتارم با مامانی می فهمم.

حوس «دلشکسته» رو کردم. حوس ایران ماندن.. آلونکی در مرکز تهران... واااااای..!

بدرود.

پ.ن.: تو خوابم خیلی برام جالب بود چه حسی داره شیر دادن به یه بچه.. اولا که هنوز به پختگی ذهنی نرسیدم بتونم بگذارم موجودی از من تغذیه کنه.. دوما هنوز برایم مقداری چندشی هست.. و سوم تو خواب هی می خواستن این اتفاق رو حس کنم و می دونستم اتفاق خاصیه، ولی اونموقع که حسِ خیلی خفنی برایم نداشت.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۰۲
بانوش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی