روزگار شیرین

روزگار شیرین

زندگی من؛ زندگی زنی دور از وطنش ! (قبلا نوشته بودم نوجوانی دور از وطنش، بعد تازه جوانی، اما حالا زن جوانی شدم.)
وبلاگ من نقش دفترچه خاطراتی را دارد، که مطالبش را برای کسانی که علاقه به خواندنش دارند، باز و قابل دسترسی گذاشته ام.
بانوش.

«بپر پرواز کن دیوانگی کن!»

پنجشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۷، ۰۶:۱۵ ب.ظ

سلام!

اینو چند روز پیش شروع کردم به نوشتن.. الآن یه کم بهش ور می رم و ترکیبی میشه از چند روز پیش که بیرون بارون می بارید و امروز که آفتاب در آسمان آبی می رقصد.

 مروری کردم از آخرین حرف هایی که به فردِ به خصوص زدم؛ نوشتم. ما چون با هم صحبت نمی کردیم. و شاید، شاید یک روز وقتی پیر بشم و شوهرم مرده باشه یا ازش جدا شده باشم، شاید یه روز ازش عذر خواهی کنم که بهش گفتم برام اهمیتی نداره. شاید حرفم باعث رنجش آدمی شده باشه. و تا آن موقع، آن قدر سلامتِ روح کسب کردم که درد نکشم بابتِ این ارتباط و عذر بخوام، بدونِ درگیر شدن احساساتم. صرفا برای رهایی مطلق ام.

راستی یک گیاه خریدم. هم نوع پریچهر هست و کنارمه الآن. هنوز اسم واسش ندارم. ولی پریچهر چطوره؟ بهش میاد این اسم و منو یادِ اولین تجربه ی زندگی مستقل ام می اندازه.

چندین تا کتاب هم از کتاب خانه گرفتم در مورد خبرنگاری و مصاحبه کردن. اصلا جسور نیستم در سوال پرسیدن. باید کار کنم روش. و می دونی چی جالبه؟ این که از وقتی اسباب کشی کردم، خیلی از قاب عکس ها در جعبه ی اسبابکشی مانده اند. اتاقم جذاب شبیهِ دفترٍ کاریِ یک فریلنسر شده :)

از آدم هایی که اعصابم را خرد می کنند، فاصله باید بگیرم. باید آگاه بود به وجود داشتن شون، ولی نباید گذاشت اعصابم خرد شود.

برسیم به کار های امروز :)

و: من می توانم مشکلاتم را حل کنم. نگذارم لطمه بخورم. اگرم خوردم، احساساتم را مدیریت کنم. ولی چطور آدم با آرامش با طعنه های در خانه رفتار کنه؟ فکر کنم مودِ «به درک» را باید در خود پرورش داد. همانطور که خیلی های دیگه همین کار را کرده اند و می کنند. جمعه که دانشگاه بودم، به خودم آمدم که با اعتماد به نفس راه می روم و دیدم چه زیباست. و خودم زیبا هستم :)
امروز مامان می گفت رفتارم می تونه باعث افسردگی فلانی بشه. من آینه ی چیزی هستم که دریافت می کنم. ۲۲ سال. انسانِ از خون و روح و جان، از مدار های الکترنیکی کمتر دوست داشتنیه؟ عجیبه. و چرا وقتی من افسردگیم نمایان شد، کسی هیچ مسئولیتی احساس نکرد؟ من تحقیر شدم و مسخره، چرا باید الآن ملاحظه کنم؟ اصلا ملاحظه ی چی رو؟ این که جا خالی ندم و بگذارم شمشیر گوشتم را پاره کند؟ بیخیال!

مگه من فکر نمی کنم که می تونست بهتر از این ها باشه؟ می کنم. ولی من اون قدر انرژی و علاقه ندارم باز بجنگم برای هیچی.. همانطور که از گذشته می فهمیم، من می روم. محو می شوم، محو می کنم، گم می شوم، رها می شوم. 

بدرود!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۱/۱۶
بانوش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی