گم اندر گم
سلام!
ً«مرا آتش صدا کن تا بسوزانم سر و پایت
مرا باران صلا ده تا ببارم بر عطش هایت
مرا آن نیمه ی دیگر بدان آن روح سرگردان
که کامل می شود با نیمه ی خود روح تنهایت»
متنِ آهنگ گم اندر گم، نوشته ی حسین منزوی. با صدای مهدی ساکی بشنوید اش :)
پریروز روزِ تحویلِ دوتا از درس هایم بوده که هنوز شدید دارم باهاشون دست و پنجه نرم می کنم.
روز به روز، م رو بیشتر از قلبم خارج می کنم. این عالیست!
به جایی از تصور گاه می رسم که یعنی هیچ وقت هیچ اهمیتی برایش نداشتم؟ و یا این که به خاطرِ چی اینطوری شد، تقصیر کی و چه رفتار و اتفاقاتی بود. ولی!!!! بهتر می شوم و این صلاح است. و خوب درد ناکه زیر سوال بردنِ وجود چیزی رو که بهش آدم ایمان داشته. ولی نشد دیگه :)
ولی انکار نمی کنم که خیلی سخته برام پذیرش اش. یارو دوستم نداشته، من هی انکار می کردم هی انکار می کردم. وقتی ازش خداحافظی کردم، حتی جوابم را هم نداد!
بعیده از کسی که واقع بینانه می خواهد نگاه کند و این قدر در توهم هست.
آهان و هواسم باید باشه که پس از این، برای تسکین درد خودم با افرادِ دیگر بازی نکنم!
مو های دستانم هم اصلا نزدم :)
ادامه دهیم به تماشا کردن جزوه و پیچاندن خود.
بدرود.