روزگار شیرین

روزگار شیرین

زندگی من؛ زندگی زنی دور از وطنش ! (قبلا نوشته بودم نوجوانی دور از وطنش، بعد تازه جوانی، اما حالا زن جوانی شدم.)
وبلاگ من نقش دفترچه خاطراتی را دارد، که مطالبش را برای کسانی که علاقه به خواندنش دارند، باز و قابل دسترسی گذاشته ام.
بانوش.

انگار هیچ وقت نبودیم

دوشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۶، ۰۷:۲۴ ب.ظ

سلام.

تصمیم گرفتم کمتر اخبار رو دنبال کنم. اینطوری حالم بهتره.
به خودم گفتم، به هر حال، همچنان آسمان بالای سرمان است و پرندگان به خواندن ادامه می دهند. پس میشه آرام شد. میشه!

رفتم رو صفحه تلگرامش، دیدم سکوتِ بینمون رو.
یادِ لحظه هایی می افتم که از وجودش و بازگشتش خوش حال و خوش بخت بودم. و از راز های بینمون. از کلکل ها و شوخی هامون. دلم می ره. ولی چه در یک لحظه، همه چیز تمام و نابود میشه. پوف. انگار هیچ وقت هیچ چیز بینمون نبوده. عجیب نیست؟ کمکم که کمرنگ تر بشه، حتی انگار هیچ وقت واقعی نبوده هیچی. انگار نه من بودم، نه او. انگار هیچ چای ای ننوشیدیم، هیچ صبحانه ای نخوردیم، هیچ لبخندی نزدیم و هیچ خیره ای نشده بودیم. خیلی عجیبه. ما فقط یک عکس با هم باریم، چسبوندمش اون اوایل که امسال از ایران برگشته بودم، تو دفتری. سند شده که خواب نبوده و روزی در جوانی، یکی رو دیدم. که یک روز حد اقل، واقعی بوده. هر چی. اتفاقیِ که افتاده.

صفحه شاهین نجفی خواسته های تظاهرات کنندگان رو خواندم:
رفراندوم
انتخاب آزاد
جدایی دین از سیاست
حذف ولایت فقیه
برابری زن و مرد
لغو حجاب اجباری
توضیع عادلانه ثروت
عدالت خانه ی مستقل
رسانه های آزاد.

من فهمیدم که داره این جریان مدیریت میشه. یادِ لایو ها و پیام های کانالِ شاهین نجفی که می افتم، می فهمم از ماه ها ما را داشتند انگار آماده می کردند. ما یعنی بینندگان و شنوندگان.
انگار با دختری که شال سفیدش را همچون پرچم می وزید، شروعِ علنی شد.

می ترسم.

بدرود.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۰/۱۱
بانوش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی