روزگار شیرین

روزگار شیرین

زندگی من؛ زندگی زنی دور از وطنش ! (قبلا نوشته بودم نوجوانی دور از وطنش، بعد تازه جوانی، اما حالا زن جوانی شدم.)
وبلاگ من نقش دفترچه خاطراتی را دارد، که مطالبش را برای کسانی که علاقه به خواندنش دارند، باز و قابل دسترسی گذاشته ام.
بانوش.

تاکُر

جمعه, ۸ دی ۱۳۹۶، ۰۱:۳۳ ق.ظ

سلام!

امشب «آباجان» را دیدیم. زیبا بود!
و من هنوز هیچ چیز نمی دانم و حس می کنم فرصت خیلی برایم کم است.

از دلبر چهار روز است بی خبرم. درد دارد برایم نبودش. اما کنار خواهم آمد. قوی باید باشم. قوی هستم!
همه چیز و همه چیز مرا یاد او می تواند بیاندازد. ولی زندگی بی او نیز قشنگی هایش را دارد!

هم از دردِ دلبر غم کشیدم امروز و هم از دردِ خاله ام. امروز اولین جلسه شیمی درمانی اش را داشت. با دختر خاله صحبت می کردیم که صدایی از پس زمینه آمد. صدای خاله بود که درد می کشید.
هیچ درکی از درد نداری مگر خودت لمس اش کنی. درد ها را دارم لمس می کنم. و فریاد می زنم فحش به سویشان. فاک! فاک! فاک یو!
امروز خانه را ترک نکردم. دو جعبه برای اسبابکشی با کتاب هایم پر کردم و فردا می خواهم کتاب خانه را خالی کنم. یک عالمه جزوه به دور انداختم و پیدا کردم و دیدم چه زیاد در کنارِ فرمول های ریاضی و فیزیک، از احساساتم نوشته ام.
و دیشب سر انجام با مامان آخرین داستان از موراکامی رو خواندم. سخت بود اما جذاب! (مثل دوست داشتن او؟)
ببخشید... مثلِ یک معتاد هستم در ترک. فعلا روح و قلبم طلب او را می کنند، تا کامل رها شویم ز او. و تا آن گاه، چسناله های فراوان خواهم کرد.
دیگر که.. امروز خواندن «لیلی و مجنون» را آغاز کردم و لا اقل مقداری را توانستم بفهمم و گاه حتی روحم توسط شعر قلقلک داده می شد. این یعنی فارسی ام بهتر شده! که حوصله ام سر نمی رود و با متن ارتباط می گیرم.
کتابِ شعر دیگری را در این روز ها می خوانم از یغما گلرویی: «باران برای تو می بارد» که به نظرم خیلی مدرن است، اما جذابیت های خود را دارد.

امروز در اتاقم وقت گذراندم و کتاب خواند. در اصل آن چنان هم بد نگذشت.

حتی جامم را دیگر نمی شکند که سوال شود گر نداشت هیچ میلی چرا بشکست جامم را [لیلی].
امسال راستی برای اولین سال، درخت گریسمس داشتیم.
با این که هنوز هم بی کار هستم، مادر پدرم گفتند بهم کمک می کنند تا به ایسلند سفر کنم. خیلی سرد خواهد بود. اما طبیعت اش فوقالعاده خواهد بود و خوش خواهد گذشت!
کنار می آیم با نبود مردی که دوستم ندارد و نیست.
اگر ما می خواستیم باهم باشیم، می شد. فاصله بحانه است! با اسکایپ حتی میشه همزمان فیلم دید با فردی دیگر، چه برسد دیدن او از فاصله ی هزاران کیلومتری و یا خواندن شعر و داستان برای هم. نمی خواست دیگه. ولی من با وجود چنین تجربه ای، حامیِ این احساسات هستم. با وجودِ سختی اش، لا اقل قلبم با لرزش موبایلم لرزیده و کل وجودم با جملاتی کوتاه گرم شده. یووو.. اینم کمکم داره پایانِ داستانِ عاشقی من میشه :) خوبه چون میشه کم کم قدم بر داشت. تاتی، تاتی.

به زودی میرم ایران، بی خانه این دفعه.
و خوب لذت بردم از این جایی نرفتن ها و گذراندن زمانم با افرادی که دوستشان دارم. مثلا مامان و بابام.
انگار اتفاقی غیر طبیعیست که آدم تنها با کسانی که دوست شان دارد، وقت بگذراند.

بریم بخوابیم در آرامشِ عجیبِ دلمان، با نگاه هایی به آسمان.
دلم برای پنجره های اتاقم تنگ خواهد شد.
و من هر شب، عادتم شده به مامانم و بابام یا میگم صبح بیدارم کنند یا زود بیدارم کنند یا با هم صبحانه بخوریم. انگار بیدار نخواهم شد اگر این سفارش را نکنم. شاید نشانه ی ترسیست. از وقتی متوجه اش شدم، طابلو تر هست برایم.

شب به خیر دوستِ خواننده!

بدرود.

پ.ن.: آهنگِ «مخمور جام عشقم» از سهیل نفیسی را دارم می شنوم و توصیه می کنم به تو نیز.
پ.ن.۲: کلمه ی «لعل» را دوست دارم. مثل «لیکن».
پ.ن.۳: یکی از دلیلی که دلبر دلم را ربوده، درکش از کلمات و حروف و زبان بود. می فهمید مرا با این وسواسم. سلیقه موسیقی اش هم فوق العاده بود و فارسی زبان بودنش. فیلم هایی که دیده بود. به راستی عاشقش بودم و دارم رنجِ ترکِ یک معتاد را می کشم. ولی! معتاد ها می توانند ترک کنند، پس من هم می توانم! با دلتنگی، با دوست داشتن اش. می توانم، خداحافظ دلبری که کک ات هم نمی گزد.
پ.ن.۴: شاید یک درصد اتفاقی برایش افتاده باشد که بعید می دانم. ولی دوستش باید بهم می گفت اگر طوریش شده باشد. اما شاید فقط به احتمال یک درصد. و نوشتم اش که اگر اتفاقی افتاده باشد، بی انصافانه نباشد مطلبم. اما بعید می دانم. می دانم از دستش خیلی ناراخت و عصبانی شدم که اینگونه دارم ترک داده می شوم از او و دلم را پاکسازی می کنم، به خود باز می گردانم اش.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۰/۰۸
بانوش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی