روزگار شیرین

روزگار شیرین

زندگی من؛ زندگی زنی دور از وطنش ! (قبلا نوشته بودم نوجوانی دور از وطنش، بعد تازه جوانی، اما حالا زن جوانی شدم.)
وبلاگ من نقش دفترچه خاطراتی را دارد، که مطالبش را برای کسانی که علاقه به خواندنش دارند، باز و قابل دسترسی گذاشته ام.
بانوش.

روزگار شش ساله و آخرین کریسمس در این خانه

دوشنبه, ۴ دی ۱۳۹۶، ۰۱:۳۳ ب.ظ

سلام!

۷۳ تا نظر هست که هنوز تایید نکردمشون. قبلا که خودم وبلاگ می خواندم از تایید نکردن نظر توسط وبلاگ نویس های دیگه عصبانی می شدم.

امروز دومین روز کریسمسه.
می خواستم دیروز کتاب داستان کوتاه هاروکی موراکامی را تمام کنم، اما انگار نمی تونم ادامه دهم به خواندن اش. انرژی خاصی داره. احساساتی که مرا خواندن اش با آن ها مواجه می کنه، احساساتی نیستند که رقصان و شاد روم به استقبالشان. اولین تجربه ی خواندن موراکامی هست برایم و قلم اش فوق العاده است.

اولین گوشی هوشمندم هم کریسمس گرفتم. اولین کریسمسی که این خونه بودیم.. یا نه، یه ریزه قبل از اسبابکشی. کریسمسی بود که هنوز نیامده بودیم این خونه و من خوش حال بودم که در خانه ی جدید وایفای داریم. قرار بود این کریسمس هم اسباب کشی کنیم. اما فعلا که خانه ی جدید آماده نیست.

دوتا از دوست هایم هم از دوست پسر هایشان جدا شدن. تازه یکی دیگه از دوست هایم هم داره فکر می کنه راجع به جدایی از دوست پسرش پس از ۷ سال. همه دارن جدا میشن.. مگه اون ها همو دوست نداشتن؟ داشتن. ولی جدایی گاه بهترین کار و اتفاق ممکن میشه.

نویسنده ها را نباید دید!
عکاسان را میشه دید، ولی نویسندگان را نباید دید!
چون در هجومِ افراد زیاد، اصلا جس فردیتی برای آدم باقی نمی ماند. و نوشته های نویسندگان مورد علاقه و تو، در اصل یک رابطه ی صمیمی ای بین تون هست. این خراب میشه وقتی خالق شون، با دیوارٍٍ انسانی اش رو ببینی. ت، فضایی سرد. شاید این ارتباط بین نوشته و خواننده خراب نشه وقتی سه ساعت با نور های گرم در اتاق نشیمن نویسنده با احساس راحتی فراوان، چای و میوه خورده باشی و یخی بینتون نباشه و او روحش را نشانت دهد، اما در نمایشگاه کتابی در شلوغی که او شاید به اجبار ناشر آنجا باشد، آنجا این رابطه خراب میشد.
قدیم تر از جادوی یگانگی نوشته بودم، شاید همین باشد.

راستی!
دوم دی، تولد ۶ سالگی وبلاگم بود!
تولدمون مبارک!
واقعا خوش حالم از این بابت!
که از نوشتن دارم این همه مدت لذت می برم و از آن پس بیشتر کتاب خواندم و یک عالمه زندگی بزرگانه تجربه کردم.
یکی از عزیزانم هم اخیر حالش خیلی خوب نیست. اینو نوشتم که ثبت شده باشه به عنوان قسمتی از زندگیم در وبلاگ.

و این که.. آهان!
دیروز به یکی از دوست هام که یه کم فاز تیک و تاک بین مون بود، کریسمس رو تبریک گفتم و خیلی سرد جواب داد. ولی! هر چند یه کم سخته که آدم ها تردت کنند، ولی اسباب بازیِ حال خوب کنِ کسی نبودن ارزش اش را دارد! زن قوی، با حد و مرز :)

داریم میریم به زوجی که در کودکی نقش مادر و پدر بزرگمون رو داشتند، سر بزنیم :) خوش حالم چون عزیزند!

دیروزم با مامان بزرگم حرف زدم و طبق سنت چندین ساله، برای کریسمس با دوست هایمان جمع شدیم. خوش گذشت بسی! سوگند هم آرایشم کرد خفن! با روژ خیلی تیره... هنوز با ذرات باقی مانده اش بر پوستم خوشگلم :)))

بدرود!

پ.ن.: جالب هم هست که شش ساله همین طوری پیوسته سلام و بدرود میگم‌ :)
پ.ن.۲: از وقتی برگشتم، با بچه های دانشگاهم دوست تر شدم.. یعنی با دوست های خودم که قبلشم دوست بودیم یه کم، صمیمی تر شدم. خوبه این حس! و دوستشون دارم. از ایریس یه کم فاصله دارم، هر چه پیش آید. شاید تولدم تو باغ مامان بابام جشن بگیرم. خونه ی جدید، از این خونه مستقل هاست. نزدیک یه دریاچه ی بزرگ که دوران نوجوانی، دوستانم در آن می رفتند شنا. در اصل، دریاچه ی محبوبیه برای تابستان ها. و بزرگ! اما تا مرکز شهر نیم ساعت راهه با مترو. تو شهر نیست خونه هه... بیشتر هومه ی شهره. اونجا یه باغچه هم داریم. و اتاق من، ایوان. برای همین هم پنجره هایش بزرگ است. نسبط به اینجا، کوچک تر است اتاقم. و خوب اینجا تمامِ دیوارِ دراز ترِ اتاقم، دوتا پنجره ی بزرگ داره. انگار زیر آسمان بخوابم. دیگه که... ۶ هفته دیگه احتمال زیاد میرم ایران! یووووو هووووو! و از ماه جولای میرم کار آموزی در روزنامه ای در شهری شمالی تر. بعدش هم یه اتاق می خوام اجاره کنم و از آن پس مستقل زندگی کنم. خلاصه به خاطر کار آموزی و نداشتن تعطیلات تابستانی، همین ۶ هفته دیگه فقط می تونم ایران برم تا اتمام سال میلادی. شاید آخرین دیدار هایم را با دلبر داشته باشم بنا بر این. شاید همونم نداشته باشیم. شایدم فکر کنم آخرین دیدار ها هستند و ۲۰ سال دیگه ببینمش دوباره. مثل شخصیت های فیلم ها. دیر شد بسی. برم آماده شم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۰/۰۴
بانوش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی