روزگار شیرین

روزگار شیرین

زندگی من؛ زندگی زنی دور از وطنش ! (قبلا نوشته بودم نوجوانی دور از وطنش، بعد تازه جوانی، اما حالا زن جوانی شدم.)
وبلاگ من نقش دفترچه خاطراتی را دارد، که مطالبش را برای کسانی که علاقه به خواندنش دارند، باز و قابل دسترسی گذاشته ام.
بانوش.

سلام! :)

من نمی فهمم چرا در شبکه های مجازی ای که زندگی دیگران را می توانم تماشا کنم، از شب یلدا یک پدیده ی بزرگ می سازند. والله تا چند سال پیش که ما جشن هم نمی گرفتیمش. بعد آنانی که تنها هستند چی؟
خلاصه! دیشب ما اول سیرک بودیم. یعنی من و مامان و بابام. بعد می خواستیم مراسم شب یلدا بگیریم. ولی سرِ چیز های کوچک دعوامون شد. بعد دعوا کردیم و دعوا کردیم و گه مال شد حال های هر سه نفرمان.
دیگه که.. از م دلرنج هستم.

نمی دونم اسباب کشی رو از کجا و چگونه آغاز کنم.
و باز تکرار می کنم: برای شاد بودن باید یک عالمه تلاش کرد.

همینا. فکر های سوالگونه ام اذیتم می کنند. اما دنیا در جریانه. اگه نمی تونستم، اینجا نمی بودم. پس قدرتشو دارم.

بدرود.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۰/۰۱
بانوش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی