روزگار شیرین

روزگار شیرین

زندگی من؛ زندگی زنی دور از وطنش ! (قبلا نوشته بودم نوجوانی دور از وطنش، بعد تازه جوانی، اما حالا زن جوانی شدم.)
وبلاگ من نقش دفترچه خاطراتی را دارد، که مطالبش را برای کسانی که علاقه به خواندنش دارند، باز و قابل دسترسی گذاشته ام.
بانوش.

بمان

دوشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۶، ۱۰:۵۸ ق.ظ

سلام.

قدیم نمی دونستم چطور و چرا آدم ها شب ها در بالش شان گریه می کنند. یا پشت میز کارشان خوابشان می برد.
در دورانِ دیپلم ام، پشت میز هم خوابم می برد.
و امسال، شب ها قبل از خواب در پتو و بالش گریه کردن رو تجربه کردم. بار ها شاید.
برای دلبر نامه ای نوشتم و از آن پس از او بی خبرم. خودم بائث اش بودم. ولی درد دارد، درد دارد، درد دارد!
ولی کاش سکوت نمی کرد و می گفت بمان.
هر چه شد، شد :)
ادامه می دهم به انتخابِ عکس های ایران.
انگار با تمام شلوغی های دورم، تنها هستم. ولی این تنهایی خیلی بد نیست. باز هم خنده ام می آید، رقصم می آید و شادی دارم. ولی به نحوِ خاصی تنهایی هم هست. که موجب میشه با پشتکارٍ بیشتری کار کنم و بهتر شوم.

بدرود.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۹/۰۶
بانوش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی