روزگار شیرین

روزگار شیرین

زندگی من؛ زندگی زنی دور از وطنش ! (قبلا نوشته بودم نوجوانی دور از وطنش، بعد تازه جوانی، اما حالا زن جوانی شدم.)
وبلاگ من نقش دفترچه خاطراتی را دارد، که مطالبش را برای کسانی که علاقه به خواندنش دارند، باز و قابل دسترسی گذاشته ام.
بانوش.

[کالبد]

جمعه, ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ۰۹:۵۶ ق.ظ

سلام.

می روم دوباره امروز آموزشگاه رانندگی.. و قابل ارز است که کلاس های هفته ی دیگرم، جلسه ای ۶۰ یورو هستن.. آخه چرا این قدر گران؟؟؟

و بعد خانه ی یکی از همکلاسی ها برای میلٍ ناهاری ڑاپنی و پس از آن با هم استخر رفتن. والله نمی دونم چی پیش خودم فکر کردم که یهو این قدر برنامه چیدم با فردی نیمه غریبه. اما دوست دارم باهاش آشنا شوم. فکر کنم. دیروز تولد یکی از دوست هایم بود که خیلی بهم خوش گذشت. شاید چون همه ی افراد جمع را نیز می شناختم و باهاشون میانه ی خوشی دارم. بسی خندیدیم. با کامیلا به خصوص فوق العاده میشه خندید! ایریس هم تا دوشنبه شهرستان ما خواهد بود. شهرستان ما :)

کنجِ انگشت اشاره ام به گمانم چرک کرده. می سوزد و داغ است مقداری. امیدوارم زود خوب شود.

کامیلا دوست خیلی نازیه.

آماده شوم برای امروز :)

بدرود

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۷/۲۸
بانوش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی