روزگار شیرین

روزگار شیرین

زندگی من؛ زندگی زنی دور از وطنش ! (قبلا نوشته بودم نوجوانی دور از وطنش، بعد تازه جوانی، اما حالا زن جوانی شدم.)
وبلاگ من نقش دفترچه خاطراتی را دارد، که مطالبش را برای کسانی که علاقه به خواندنش دارند، باز و قابل دسترسی گذاشته ام.
بانوش.

همسر شاعر

دوشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۴۹ ق.ظ

سلام!

فکر کنم حالم خوب نباشه.
از کابوس ها و سر درد ها و سوزش چشم ها این نتیجه رو گرفتم. از نا رضایتی با خودم.

باید بیشتر و با برنامه تر کار کنم.. خیلی زحمتِ بیشتری باید بکشم.

دکلمه های احمد شاملو رو گذاشتم..

روزی یک گرامافون می خرم.

و با یک شاعر ازدواج می کنم. هر چند شعر ها رو هیچ وقت نمی فهمم.. اما اگر صدایش مثل احمد شاملو باشد و برایم شعر بخاند مشکلی نیست، با حسِ صدا مفهوم شعر رو درک می کنم.
شاید هم با یک فیلم نامه نویس زندگی کنم. یک مستور. یک گودر.
یا یک موزیسین؟

به نظرم گندِ بلاگفا بهم لطمه زد.
و ورزش نکردن.

«و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند.»

آیا کابوس ها تقاصی است که تو این دنیا برای بی اعتقادیم پس می دهم و نشانه هستند؟

خوابم میاد.. برم سراغ گاوِ نَرِ سرخ (رِد بول) یا قهوه؟!

دو هفته و خرده ای از رمضان باقی مانده.. روز هام خیلی سریع دارن می گذرند  و دوست دارم نه عکاسی کنم چند وقت، نه کار، نه هیچی.. بروم تایلند و هر روز در دریاچه هایی زیر آبشار شنا کنم.

النگوی مامانم رو چند روزیست دستم کردم..
آخ.. یادِ بد بودنم افتادم.. فکر کنم هر چه الآن بیشتر فکر کنم، بد تر شود.

شاید دوتا از درس ها رو این ترم حذف کردم.. تاریخ هنر و خلاقیت.

بدرود.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۰۸
بانوش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی