روزگار شیرین

روزگار شیرین

زندگی من؛ زندگی زنی دور از وطنش ! (قبلا نوشته بودم نوجوانی دور از وطنش، بعد تازه جوانی، اما حالا زن جوانی شدم.)
وبلاگ من نقش دفترچه خاطراتی را دارد، که مطالبش را برای کسانی که علاقه به خواندنش دارند، باز و قابل دسترسی گذاشته ام.
بانوش.

مرا ببین.

چهارشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۶، ۰۲:۳۹ ب.ظ

سلام.

خوش بخت نیستم.

اما! من که نه درخت هستم، نه گنجشک.

پس خوش بختی را دوباره تجربه خواهم کرد!
قول می دهم به خودم و تو.

اعصابم از یکی از دوست هایم خرد است که قاطع میگه نه و روز جمعه میگه که می توانیم دوشنبه باهم تلفنی صحبت کنیم. بیخیال..!
و این روز مره ای که خودم مدیر اش هستم و هنوز موفق به درست مدیریت کردن اش نیستم.

آتش دارم زیر خاکستر هایم. لحظه ای می آید که هوا می رسد بهش و منفجر می شود. شور انگیز است.

ولی! این دورانِ شخمی-حس کارم را پیش خواهد برد.
همان طور که خانه ی شهریار یا زیگموند فروید و یا ماری کوری دیدنش برایمان جذابیت داره، روزی جا های زندگی من هم مهم می شوند. اینو امروز فهمیدم. چون دیروز رفتم سمت محله ای که در آن بزرگ شدم. اصلا لذت نبردم از آنجا بودن. ولی همین دوست نداشتن ها هم مرا پیش می برند. باور دارم.
می دانم که می خواهم دیده شوم و شنیده شوم.
مرا ببین.
نگاه کن!

بدرود.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۷/۲۶
بانوش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی