روزگار شیرین

روزگار شیرین

زندگی من؛ زندگی زنی دور از وطنش ! (قبلا نوشته بودم نوجوانی دور از وطنش، بعد تازه جوانی، اما حالا زن جوانی شدم.)
وبلاگ من نقش دفترچه خاطراتی را دارد، که مطالبش را برای کسانی که علاقه به خواندنش دارند، باز و قابل دسترسی گذاشته ام.
بانوش.

شهریور ۲۱ سالگی

شنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۵۴ ق.ظ

سلام!

آلمان کشوریست که در آن کار حرف اول را می زند. انگار ارزش انسان بودن ما، به کار کردن مان است. آلمانی ها زندگی می کنند که کار کنند. ولی من این را نمی خواهم در زندگی ام داشته باشم. من می خواهم لذت ببرم و زمانم را وقف عشق کنم. چیزی بین ندارند.. یا زالو ای، یا کار می کنی.
شاید من آدم عجیبی هستم، ولی به من کسی در آنجا یاد نداد چگونه از روزمره لذت ببرم. چون کسی که کار الویت زندگی اش نبود، موجود بی ارزشی بود. انگار.

دارم برمیگردم به سرزمینی که آدم هایش همچون هوای شان، سرد هستند.
دستان و چشمانم بدون قدرتی از من، خود به خود دنبال بلیط می گردند. چمدان را می بندند. زبانم خداحافظی می کند و پا هایم مرا می برند.
تنها چشمانم خواست روحم را انجام می دهند که بی پناهانه، گریه می کند.
در این یک سال، تغییر کردم گویا. لا اقل می دانم خیلی چیز ها مرا می رنجانند. و می دانم که می خواهم لذت ببرم.
حال این روز های من، خوب نیست. اصلا خوب نیست.

و نمی دانم چگونه خوب شوم.
هر لحظه می توانم بزنم زیر گریه. یک هفته دیگر، خانه ام را تحویل باید دهم. و می روم. آخر تابستانی که سال قبل آمدم.
حال من اصلا خوب نیست.

داریم به پاییز نزدیک تر می شویم! پاییز خیلی جذاب است!

ولی! یک سالِ گذشته، شاید بهترین سال زندگی ام بود تا کنون.

بدرود!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۶/۰۴
بانوش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی