کفن کلماتی که کشته ای
سلام!
[رها کن، قهرمان.
دهانت بوی تعفن دارد. انگار چیزی در آن مرده است. یا کسی.
در اعماق حلق ات نقطه های سفیدی را می بینی، کفن کلماتی که کشته ای و هیچ گاه دهانت را ترک نکرده اند.]
یک ماه کم تر ایران خواهم بود. این یک ماه را چگونه می خواهم بگذرانم؟ نمی دانم اصلا.
م رو پنجشنبه دیدم و ارتباط مون عجیبه. شاید توهمه.
خانه ام را دوست دارم!
دوست دارم آدم ها بیشتر الهام ببخشند به من تا دخالت کنند در زندگی ام.
با گفتن از دل هایشان، مرا تحت تاثیر بگذارند.
امروز هوس کردم کلارینت یا کمانچه یاد بگیرم. ولی صدای کلارینت واقعا جذابه.
دیگه که.. با دوستام شمال بودم و دعوا شد بین من و ف ولی خوبیم الآن با هم.
یه طوریه حالم. نمی دونم چطوریه.. تمایل دارم از خودم حفاظت کنم، مثل آدم بزرگ ها برای ماندن رابطه ای عاشقانه زحمت بکشم و موفق شوم در کارم. اما با گشادی، مگر میشه؟
مهمان های دیشب ام می گفتند که اولین بار که پارسال هم را دیدیم، من خیلی ترس داشتم نسبط به ایران و مدتی که اینجا خواهم بود. الآن ولی دیگه می گم تو خوبی و کارم رو انجام میدم. عجیب گذشت سال گذشته.
شاید با ترک ایران، دیگه با م هم حرف نزنم. احتمالش خیلی زیاده :)
بدرود.