روزگار شیرین

روزگار شیرین

زندگی من؛ زندگی زنی دور از وطنش ! (قبلا نوشته بودم نوجوانی دور از وطنش، بعد تازه جوانی، اما حالا زن جوانی شدم.)
وبلاگ من نقش دفترچه خاطراتی را دارد، که مطالبش را برای کسانی که علاقه به خواندنش دارند، باز و قابل دسترسی گذاشته ام.
بانوش.

سوسک ها نمی گذارند گریه کمی

سه شنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۳۲ ب.ظ

سلام.

امروز رفتیم سینما چارسو و نهنگ عنبر ۲ را دیدیم، و من همیشه بعد از یک ساعت، در سینما سردم میشه. امروز هم همینطور شد.. و آخر فیلم فرت و فرت گریه ام گرفت.
در اصل البته دلم گرفته بود کل روز و فیلم بحانه ای بود برای گریه.

و امشب هم که بغض ام ترکیده بود و می خواستم بکس بزنم با دستکش هایم به دیوار، ناگهان دو تا سوسک در اتاق دیدم. خانه ام. و انگار تمام غم هایی که به خاطرشان دلم کم سو شده بود، پر زدند.

تهمینه میگه اشکالی نداره بازی کردن با آدم ها. خودم حس می کنم کار غلطیه. نمی دونم. احساسات خوبی دارم البته. قلقلک دل. تا حالا یک نفر توانسته روحم را قلقلک دهد.. اما دل را راحت تر میشه قلقلک داد. هرچی.

من چند دوست خیلی خوب دارم. و شاید محو می شوم در محیطم. ولی امیدوارم که از دست ندهم آدم هایی که برایم عزیز اند در فرنگ را. اخیر حس می کردم محو شده ام در فرنگ. ولی این مگر چیزی نبود که می خواستی؟ محو شوی در نقشه و تاریخ. از چی پس ناراحتی؟ نه واقعا.. مشکل چیه؟
شاید خیال ها و نوشته ها دلنشین تر از احساسات واقعیت اند. محو شدن در روایت ها زیباست. در زندگی وقتی این کندن و رفتن زیباست که منطق داشته باشد، فکر باشد و اراده. الکی نباید باشه. وقتی زیباست که تعریف کنی چه کردی و هنگام شنیدن صدای خود متوجه شوی که چه کردی.

میگن که تو چون از مردی تعریف نمی کنی، فکر می کنیم از هیچ مردی خوشت نمی آید. ولی من تصمیم گرفته بودم که نگم این افکارم را به هر کسی.. من که جا کفشی مسجد جامع شهر نیستم.. من گنجشک هم نیستم. من یک زن هستم که هر روز با چیز های مختلفی رو به رو می شود و سخت ترین چالش او، خوش بخت بودن است. این که با چشمانش بخندد و روحش برقصد. می جنگم با «خوب واقعا چی؟ داری با خودت و زندگی ات چه کار می کنی؟» هر روز. هر روز می جنگم با حس باطل بودن. با علاف بودنم دوست نمی شوم. و اذیت می شوم از دست خودم. من همیشه سختگیر ترین معلم و بد اخلاق ترین منتقد خودم بوده ام. کی من حالم خوب میشه؟ امید دارم روزی همین سختی های خود ساخته ام موجب دلگرمی افراد دگر شوند.
در سن ۱۷ سالگی کتابی را از شهر کتاب هفت حوض خریدم که تا حالا نخوانده ام اش. «من هم گریه کردم.» فقط به خاطر این اسم خریدم اش. ما همه گریه ها کردیم و متنفر بودیم. اما! تنفر هیچ وقت الکی ایجاد نمیشه. عشق است که می تواند تبدیل شود به تنفر. و این تنفر ها، در اصل علامت هستند برای وجود عشق.

بدرود.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۳/۰۲
بانوش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی