«غیر خنده سر لو شیون نخواسی ناهی نای»
سلام.
روزی پر انرژی را آغاز کردم که اکنون بسی غرق شدم در خاطرات و فکر.
دیشب از کویر مصر بازگشتم و سفر خوبی داشتم. با جادو ی سفر ای که بین همسفرانم و من بود. و رقص هایی که کردم. و مکالمه ام با آقای حیدری.
یک دکلمه انگلیسی دارم می شنوم که به نظر تاریکه بسی. تاریکی ای که امید بخش قراره باشه. از یک پرنده ی آبی می گوید در دلش.
آن هایی که می روند، چطوری دل می کَنند؟ این برایم سؤاله!
دیروز فاطمه بهم گفت که آن ور را نباید از دست دهم. چرا باید این قدر محتاط باشم؟!
می خواهم یاد بگیرم رها باشم. رها ی رها ی رها! چون این خودش یک هنر است.
_____________
شاهین از مادر خواند و به نظر من مرد خیلی بزرگیست. و آیدا شاه قاسمی صدایش طوریست که من صدای فرشتگان را تصور می کنم.
« تو غنچه بهاریی خوشبو و خوشرنگ ناهی نایی
عطر و بوت عالم گیره من بی تو دلتنگ ناهی نایی
میدم عشق و صفا من ریت ایخندس ناهی نایی
هر خاری ره من پام دلم ایلرزس ناهی نایی
دی نایی ناهی دی ناهی ناهی ناهی ناهی نایی
دی ناهی ناهی نایی جون دی ناهی نایی»
دنیا خیلی عجیب است.
و حس می کنم که تمایل دارم به خواندن مایا ادامه دهم و کشانده شوم در دنیای گودر.
نامه و کارت پستال هم می خواهم بنویسم برای این و آن.
خیلی اوقات که خالم خوب است، می ترسم از تاریکی هایی که تسخیرم خواهند کرد.
زندگی عجیبه. خیلی عجیب.