بــــیــــســـت
سلام!
در حال تماشای عکس های سفر آخرم به ایران هستم که یادم افتاد چه زیاد است اینجا چیزی ننوشتم. و حسابی خوابم می آید!
اتفاق زیاد افتاده.. شاید مهم ترینش ورود من به سومین دهه ی زندگیم باشه. من بیست ساله شدم!
برای خودم هنوز نوشتن اش غریب است. بیست. بـــیـــســـت.
و آخرین لحظات نوزده سالگی عجیب بودند.. با گریه از نوجوانی و کودکی ام خداحافظی می کردم. و تا نیمه شب گذشت از ته دل خندیدم.
و ابراز احساسات کردم.
و شروع به کار برای جشنواره لومیکس. و دوربین کوچک به خودم هدیه دادم. و برادرم از سفر ایرانش با ماشینش برگشت. و یک عالمه اتفاق دیگه.
اما ادامه بدم به ویرایش عکس.
دلم برای تایپ کردن برایت تنگ شده بود.
دوباره دارم راستی می رم ایران.. سه هفته ی دیگه پرواز می کنم. یازده روز حدودا می مانم. داستان جشن های جذاب خِیرِ خانوادگی اند. بعد اش هم نصب عکس های نمایشگاهم. و خودِ لومیکس!
بدروذ!