خون خون
سلام!
من آمریکا رو دیدم! سه هفته توش چرخیدم و پشت میزم نشسته ام.
سفر نامه باشه برای بعد.
اختلاف زمانی خوابم رو بهم ریخته و با وجود این که چند روز میشه برگشتیم، هنوز پیش میاد که شب ها خوابم نمی بره.
امروز به انگشت پام ور رفتم و زخم کوچکی شد که خیلی خون بیرون ریخت. یهو دیدم زیر اتگشتم هم خونی شده زمین.
امشب هم باز خون تف کردم. تو سفر دو بار از دماغم خون اومد و یه بار دیگه هم خلت هایم خونی بودن. نمی دونم چمه و آیا مشکلی هست.
کلا خون میبینم، دست پاچه می شم، هر چند نه طولانی. ولی با دیدن خون باید خودم را وادار کنم نفس بکشم چون در غیر این کار رو مرطب انجام نخواهم داد.
امشب سریِ دوم سریال «۱۳ دلیل چرا» را تمام کردم. وای وای وای! فوق العاده است و پر از درد!
من عکاسِ مستند قوی ای می شوم! مستقل! و صدای زجر دیدگان می شوم تا داستان شان شنیده شود.
مجموعه ی ایرانم در غرفه ی دانشگاهم در جشنواره عکس Perpignan در فرانسه نشان داده می شود. این اتفاق خیلی به اعتماد به نفسم کمک کرد. جسور تر هم شدم.
و همه ی ما، شکننده هستیم. می خواهیم پذیرفته شویم. دوست داشته شویم.
از دختری که خودش را پانک می داند دارم عکاسی می کنم و شدید زیباست! با او به دنیای جدیدی راه یافتم. و می بینم که آدم ها، شبیه هم هستند. همه شون، همانطور که اسب ها شبیه هم اند.
در آمریکا، برای اولین بار پلیکان در آسمان دیدم. دنیایت تغییر می کنه! با شکوه اند و آزادیشون به وچد میارد آدم را.
از دلبر خیلی بهبود یافتم. مواقع خیلی کمی احساساتی می شوم، مثلا وقتی تو سریالی که می دیدم دو نفر از هم خداحافظی می کردند و بهم گفتند دلشان برای هم تنگ خواهد شد. ولی قلبم شعله اش را دیگر حس نمی کند. آرامش بیشتری پیدا کردم نسبط به این داستان و دارم جلو رو می بینم. می خواهم تجربه کسب کنم و از روز های جوانیم لذت ببرم. او حتی مرا نخواست ببینه. تابستان با شکوهی انتظارم را می کشد. فردا صبحانه با آنا و ماریا پیک نیک می کنم. و عشق زیادی دریافت می کنم. از آدم ها و خورشید و زمین و آسمان.
بدرود.