سلام!
یک آهنگ هست که از یک سارا ای می خواند در گفتار اولش که همه ی شش سال که رضا جنگ بود و اسیر شد، منتظرش بود. سارا تمام شش سال را ماند.
گفتارش را دوست دارم. با این که به نظرم الکی فاز اش مثل یک پاییز ابری و کم نور در کافه ای در شهر کوچکی در آمریکا است. فازش را دوست دارم، ولی به نظرم با درصد زیادی جو قاتی شده است. که کل داستان را به قولی خز می کند.
این که سارا منتظر ماند را ولی دوست دارم.
خودم را هم دوست دارم. و زنانگی عزیزانم را که تماشا می کنم.
راستی، رابطه ام با بابا خیلی این مدت های اخیر بهتر شده. خیلی بهتر از دو سال پیش مثلا.
و باورم نمی شه که من در سال سوم ام از تحصیلم هستم. و در اصل هم باید در این سن خیلی داف تر می بودم. اما شاید آنطوری حالم به خوبی الآن نمی بودم. آدم باید خودش باشه! پس خودم می مانم.
یکی از نکات منفی زنانگی، با وجود اینکه دوستش دارم (!)، پریود است! چرا که ماهی یک هفته شدید دلت می خواهد که بری استخر و این کار را انجام نخواهی داد. و البته اگر مو های پا هایت بلند شده باشند و تو تنبلی کنی و نخواهی بتراشیشون، نمی توانی بری استخر. یعنی می توانی، ولی هم بقیه بدشون میاد و هم خودت خجالت می کشی که موجب مواجه شدن مردم با صحنه ای نه چندان دلنشین هستی. و البته خیلی حس جذاب و دلچسبی است وقتی مو های پات رو زدی.. محشره حس اش!
و چرا نباید در مورد این چیز ها حرف زد؟! زن ها هم انسان اند و بدن شان مو دارد! والله!
از چی رسیدم به چی.
بدرود